پهنهی آینه
صدایم کن
تا از شاهراه حادثهها
به پهندشت خاطرهها پرواز کنم.
باید از سماوات به خود خودم که
در نقطهی هبوط آدم و حوا
شبانهروز گرفتار هستم بنگرم.
من از این مکتبی که در هیچ کتابی
تعریف نشده است بیزارم.
همان به که در دَمَن تنهایی
از شیرابههای استریکنین تغذیه کنم
و در سالگرد میلاد پیامبران غریبه
و بی شناسنامه
در نی هستیام بدمم
و در جشن دو هزارو پانصد ساله
و در نی هستی ام بدمم و
شاهد سماع عرفانی باشم.
در جایی که عمق کدر آینهها
رؤیاهایم را تعبیر میکنند
محصورم.
من نای گریستن ندارم،
خسته ام از دیدن محرومان گورخواب.
بیا در اشکهای تزلزلم
انعکاس هزاران گورخواب را ببین.
ای آینهی طراوت!
ما را به برکههای مقبولیتت برسان.
تنها به اندازهای که بر پهنهی آینهی زنگار گرفتهام
انگشت میکشم
در جامعه دیده میشوم؛
خطی که راهم را به حاشیهی آینهها میکشاند.
دلم نیاز به وسعت دارد.
دستانم نیاز به پرواز دارند.
لبهای تف دیدهام
محتاج شبنم هستند.
حقیقتِ گلوی عفونی و تن زخمیِ واقعیتم،
متنفر از افیون است.
چه کسی مرا در حصر آینهها نگه داشته است؟
مرگ بر انسانهای خارپرور
و گلنشناس!
مرگ بر آنهایی که شروینها
و پانتهآها را میلیاردی
و غلامها و عذراها را
ریالی قیمت میزنند.
باقر رمزی باصر
موثر و پر معنی
دستمریزاد