ازستاره ها گذشت
عشوه کردی
به تو بی تاب شدم
نازمیکردی و،
بی خواب شدم
بوسه ای دادی و روح از کالبد
مثلِ جَلد کبوتری گندم دوست
به حوالیِ پُر ازصفای تو،
پُر ازغرور
باز پرید
عشق بازی که همان عبادتت بود
روح خاکستری ام را به سفیدی ات
ز بازارِی که ،
پُر از انعکاسِ انوارت بود
مثلِ ایامِ نخستینِ خلقت ام - که پاک بود -
دگرباره به داد وستدی ،
بازخرید
توبه کردم که دگرجز تو نبینم
دلم پیش ات جا مانْد
روحم ازمیانِ میله های زندانِ تنم
تا کمی غفلت کردم
باز رهید
مثل گنجشک شده بود روحم و سرگشته ،
می آمد و می رفت
مثلِ خورشیدِ عالمتاب شد ،
شب میرفت
سحرگاهان ،
دگرباره می دیدمش ،
باز دمید
گاه ، مثلِ اسبانِ چموش ، ازهمه چیز
جز تو که رام ات بود ، می دیدم
باز رمید
حیران شدم از اینهمه رفت و آمدن اش
ولی تا دستانت را به مِهر،
برای من گشودی
از تبِ آغوش ات
جسمِ تب دارم سوخت
وا رفت افتاد زمین
روحم رفت به آسمان
از ستاره ها گذشت
ازهمه بیتابی و سرگشته گی اش ،
تا ابدالدهر رهید
بهمن بیدقی 99/3/6
بسیار زیبا و شورانگیز بود
دستمریزاد