جز موی سیاه و فر دلدار دگر جامعه نپوشیم
جز بوسهٔ تر، بوسهٔ تر باده ننوشـیم
رفتار نپوشیم، آداب نپوشیم
اخلاق نپوشیم که عریان چو وحوشـیم
آزار نداریم، اصـرار نداریم
جز باده خوری ما به جهان کار نداریم
از فلسفه و مذهب و دانایی و بینش
ما غیر همین لُختی افکار نداریم
هرگز نه به گوشیم، هرگز نه به هوشیم
تا محوِ در این هستیِ مرموزِ خمـوشـیم
تصدیق، تمجید، آراء نخواهیم
بیگانهٔ بازیگری ذهن چمـوشـیم
جز تر لبی از جانب دلدار ندیدیم
جز تر لبی از ما نزند سر که بر اینیم
گَـه در ملأعام هم آشـفته نشینیم
چون در بغل یار به هر حال همینیم
تفسیری و تعبیری و برداشت نداریم
در پشت سخن لایهٔ پنهان نگـذاریم
تا مست نباشی همه هذیان بُـوَد این شـعر
پس من مست نکن، دور ز ما باش که زاریم
گر نزد تو آسـاید و کامش به تو ریزد
بینی که ز لبهاش فقط قند بریزد
این طعم دهانت بشود تا به قیامت
چون طعم دهانش که ز افگار گریزد
بوسد و رَوَد، طرح مسـائل نکند او
پرسیدن از او نیست دگر شیوهٔ نیکو
او سـهم مرا بیش بدادهست ز حـقـّم
هرگونه مـطیعی که منم باشد از این رو
مدهوش از عطر تن او زیر وَ رویَم
در نشئگیاش گیسُـوی او باز بجـویم
پشت سر من هر چه شـنیدید حقیقت،
پشت سر او غیر غزل هیچ نگویم!
تیر ۱۳۹۹
میم موسوی
چهار پاره زیبایی است
فلسفی