خروسی دُم بریده صبحدم با
قُوقُولی قُوقُویش می کرد غوغا
خری عَرعَر کنان گفتا: خروسا
نکن آشفته خوابِ پیر و برنا
مگر خوردی تو مغزِ خر که هر دم
کُنی هی قُو قُولی قُو قُو بَد آوا
مگر عقل از سرت جانا پریده ست؟
زدی بستی مگر ماری جوانا
نمی شد خفّه خون گیری و اینقدر
نیازاری چنین بیهوده ما را؟
من از تو گر چه بد دیدم فراوان
تو از من دیده ای هرگز بد آیا؟
پدر سگ بَد پراندی از سرم خواب
چه کاری بود این کردی تو با ما؟
دلیلِ انکر الاصواتی ات نیست
نه روشن بر مربّی نه مربّی
اگر خواهی صدایت خوب باشد
بخور هر صبحدم صبحانه حلوا
برو لَختی درونِ خویش بنشین
نکن جز با خودت یک لحظه نجوا
سحر گه رهرویی در سرزمینی
بگفتا با قرینی این معمّا:
خروسان از چه در آزار خلقند؟
ندارند از چه رو یک جرعه پروا؟
جوابش را شنیدم داد فی الفور:
رها کن اینچنین بد بخت را تا
کند کار خودش را صبح تا شب
به اندوهی دلِ خود را نیالا
که اینان جیره خوارِ اشقیائند
دقیقا مثل روباهانِ صحرا
نباشدشان بجز نیرنگ کاری
بیازارند ما را بی مُدارا
خریّت می زند سر از خروسان
اذان سر می دهند ار بی محابا
.
خروسش گفت: ای خر پیرِ ما گفت:
روا هرگز نباشدصبح لالا !!!!!
نیاز نیمه شب از تو برانَد
بدون شک همه رنگ از بلایا
چرا ترس از خدایت نیست در دل؟
چرا در تو نمی بینیم تقوا؟
اگر این قُو قُولی قُو قُو نباشد
نمازت می شود هر آن قضا، ها!!!
بترس از آخرت ای بی مروّت
قیامت حرفِ مفتی نیست، آقا
نباشد در سرم جز خیرخواهیت
من و تزویرِ خر؟ حاشا و کلّا
جوابش داد خر کای کَلّه خر، کم
بخوان در گوش خر یاسین و طاها
برو دست از سرم بردار، الدَنگ
وَ گر نه حضرتم که هست، والا
چنان با سُم بکوبم بر سرت که
تِلِنگَت در رَوَد یکباره از جا
برو گم شو ز پیش چشم من چون
که بر پا می کنم آشوب و بلوا
نمی ماند برایت آبرویی
کنم گر قشقرق ای دوست بر پا
اگر چه صبحدم وقتِ نشاط است
خران کم جفتک اندازند حالا
کَسِل هستم، معافم از عبادت
نخواندی گوئیا《《 اَنتُم کُسَالا》》
برو از قاضیِ منصوری آموز
کشیدن پولِ بیت المال، بالا
قیامت را اگر می داشت باور
کجا 《《خود می کُشید》》 آن نرّه ملا
نماز آنقدر خوانده ست او که اکنون
طلب کار است از باری تعالی
نماز و روزه و تسبیح و مُهر است
فریبِ خلق را اسباب، بابا
دمش گرم و دمش گرم و دمش گرم
شد از ملّا خوری ضرب المثالا
ننال از جاهلان ای دوست هرگز
که هر چه کرد با ما، کرد دانا
بیا بشنو خروسا این نصیحت
برای آخرت طاقت نفرسا!!!
همه چِرت است و پِرت است ای برادر
ومن گوشم پُر است از این قضایا
چه بیمم می دهی از روز محشر؟
نکردم من به عمرم جعلِ امضا
به جز آخور نبستم دل به چیزی
نباشد نزد من حوری فریبا
زمستان پوستین نفزود بر تن
مَنِ یک لا قبا را برق آسا
نماز و روزه اش مشگل گشا بود
اگر ملا گزیده بُرد کالا
خلاصی نیستش از مرگ هرگز
اگر نوح است اقیانوس پیما
جهنّم جایگاهِ توست و باشد
بهشتی هر خری بی قیل و قالا
تراشم بنده ریشِ خویش از بیخ
تو را گر جز جهنّم هست ماوا
خروسی با خروسی کم نجنگید
خری با خر نخواهد کرد دعوا
جهنّم یا بهشتی هست؟ باشد
ملالی در دل خر هست؟ لا، لا
قشادِ من نمی بینی؟ فراوان
گره از کار مردم می کند وا
نمی دانی مگر بیمار ها راست
قشادم از عسل احلی و اشهی؟
خودت وقتی شدی بیمار، آیا
نجُستی در بدر عنبر نسارا؟
بدست آور _برو_ خر مهره ای ناب
که هر خر مهره چون گنجی است فافا
نَبُرد از من قرار و طاقت و هوش
بُتِ سنگین دلی مثلِ زلیخا
چرا باید بترسم از جهنّم؟
خطا کی کرده ام ؟کلّا و حاشا
بسیار زیبا و دلنشین بود
مبین مشکلات جامعه
تضمین؟