مینیاتور
بالا بلند !
آهوی بیشه های سبز بهاران ،
آخر تورا چه غم که دلی در قفای تو
باسایه های سرد غمت همنشین شود ؟
چشم ستمگرت
بنیاد ظلم و شیوة بیداد می کند .
گیسو کمند ،
صیاد بی ترحم این قلب در بدر
من با تلاوت آیات چشم تو
بیدار می شوم.
بگشا دو چشم سیاهت
یک لحظه ام نگاه کن ای آسمانی ام .
طعم نگاه تو
طعم غریب سیبهای بهشتی است .
بی شک
آدم
به وسوسة چشمهای تو
پیمان شکست و به تبعید رانده شد.
بودای من !!!!
آغوش تو
’سکر هزار مکتب عرفا نی ام دهد
من در پناه گرمی آغوشت
تا بیکران چمنزارهای سبز رسالت
تا سّرپاک سرخی آفاق صبحدم
تا حس رستگاری جاوید در بهشت
پرواز کرده ام .
سیمینه تن ،
دیگر سر مرا به دامن سامان خود بگیر
زیرا که شُهره گشته این سر بی سامان
در شهر شب ،به شور تو ، ای شاه بیت عشق
(ای شاهد شبانة شعر و شعور وشور )
هرشب مرا ببر به تمنّای بوسه ات .
عمری است تشنه ام به لبانت .
سیراب کردنم نتوانی ،
قدری فرو نشان عطشم را
که آتشی
بر جان من زده این شعلة نیاز.
در کوچه های این شب نومیدان
(این جاری سیاه پر از دشنه و هراس )
با بوسه ای بلند بخوابانم ای پری.
وانگه ،
زلال زمزمة لای لای تو،
در جاده های خواب ،
همراهی ام کند ،
تا دشت روشن سپیده وتا سرزمین صبح .
* * *
ای بانوی سپیده دمان
دختر بهار ،
هنگام عاشقی است .
تهران سوم آبانماه 95مینیاتور
بالا بلند !
آهوی بیشه های سبز بهاران ،
آخر تورا چه غم که دلی در قفای تو
باسایه های سرد غمت همنشین شود ؟
چشم ستمگرت
بنیاد ظلم و شیوة بیداد می کند .
گیسو کمند ،
صیاد بی ترحم این قلب در بدر
من با تلاوت آیات چشم تو
بیدار می شوم.
بگشا دو چشم سیاهت
یک لحظه ام نگاه کن ای آسمانی ام .
طعم نگاه تو
طعم غریب سیبهای بهشتی است .
بی شک
آدم
به وسوسة چشمهای تو
پیمان شکست و به تبعید رانده شد.
بودای من !!!!
آغوش تو
’سکر هزار مکتب عرفا نی ام دهد
من در پناه گرمی آغوشت
تا بیکران چمنزارهای سبز رسالت
تا سّرپاک سرخی آفاق صبحدم
تا حس رستگاری جاوید در بهشت
پرواز کرده ام .
سیمینه تن ،
دیگر سر مرا به دامن سامان خود بگیر
زیرا که شُهره گشته این سر بی سامان
در شهر شب ،به شور تو ، ای شاه بیت عشق
(ای شاهد شبانة شعر و شعور وشور )
هرشب مرا ببر به تمنّای بوسه ات .
عمری است تشنه ام به لبانت .
سیراب کردنم نتوانی ،
قدری فرو نشان عطشم را
که آتشی
بر جان من زده این شعلة نیاز.
در کوچه های این شب نومیدان
(این جاری سیاه پر از دشنه و هراس )
با بوسه ای بلند بخوابانم ای پری.
وانگه ،
زلال زمزمة لای لای تو،
در جاده های خواب ،
همراهی ام کند ،
تا دشت روشن سپیده وتا سرزمین صبح .
* * *
ای بانوی سپیده دمان
دختر بهار ،
هنگام عاشقی است .
تهران سوم آبانماه 95مینیاتور
بالا بلند !
آهوی بیشه های سبز بهاران ،
آخر تورا چه غم که دلی در قفای تو
باسایه های سرد غمت همنشین شود ؟
چشم ستمگرت
بنیاد ظلم و شیوة بیداد می کند .
گیسو کمند ،
صیاد بی ترحم این قلب در بدر
من با تلاوت آیات چشم تو
بیدار می شوم.
بگشا دو چشم سیاهت
یک لحظه ام نگاه کن ای آسمانی ام .
طعم نگاه تو
طعم غریب سیبهای بهشتی است .
بی شک
آدم
به وسوسة چشمهای تو
پیمان شکست و به تبعید رانده شد.
بودای من !!!!
آغوش تو
’سکر هزار مکتب عرفا نی ام دهد
من در پناه گرمی آغوشت
تا بیکران چمنزارهای سبز رسالت
تا سّرپاک سرخی آفاق صبحدم
تا حس رستگاری جاوید در بهشت
پرواز کرده ام .
سیمینه تن ،
دیگر سر مرا به دامن سامان خود بگیر
زیرا که شُهره گشته این سر بی سامان
در شهر شب ،به شور تو ، ای شاه بیت عشق
(ای شاهد شبانة شعر و شعور وشور )
هرشب مرا ببر به تمنّای بوسه ات .
عمری است تشنه ام به لبانت .
سیراب کردنم نتوانی ،
قدری فرو نشان عطشم را
که آتشی
بر جان من زده این شعلة نیاز.
در کوچه های این شب نومیدان
(این جاری سیاه پر از دشنه و هراس )
با بوسه ای بلند بخوابانم ای پری.
وانگه ،
زلال زمزمة لای لای تو،
در جاده های خواب ،
همراهی ام کند ،
تا دشت روشن سپیده وتا سرزمین صبح .
* * *
ای بانوی سپیده دمان
دختر بهار ،
هنگام عاشقی است .
تهران سوم آبانماه 95مینیاتور
بالا بلند !
آهوی بیشه های سبز بهاران ،
آخر تورا چه غم که دلی در قفای تو
باسایه های سرد غمت همنشین شود ؟
چشم ستمگرت
بنیاد ظلم و شیوة بیداد می کند .
گیسو کمند ،
صیاد بی ترحم این قلب در بدر
من با تلاوت آیات چشم تو
بیدار می شوم.
بگشا دو چشم سیاهت
یک لحظه ام نگاه کن ای آسمانی ام .
طعم نگاه تو
طعم غریب سیبهای بهشتی است .
بی شک
آدم
به وسوسة چشمهای تو
پیمان شکست و به تبعید رانده شد.
بودای من !!!!
آغوش تو
’سکر هزار مکتب عرفا نی ام دهد
من در پناه گرمی آغوشت
تا بیکران چمنزارهای سبز رسالت
تا سّرپاک سرخی آفاق صبحدم
تا حس رستگاری جاوید در بهشت
پرواز کرده ام .
سیمینه تن ،
دیگر سر مرا به دامن سامان خود بگیر
زیرا که شُهره گشته این سر بی سامان
در شهر شب ،به شور تو ، ای شاه بیت عشق
(ای شاهد شبانة شعر و شعور وشور )
هرشب مرا ببر به تمنّای بوسه ات .
عمری است تشنه ام به لبانت .
سیراب کردنم نتوانی ،
قدری فرو نشان عطشم را
که آتشی
بر جان من زده این شعلة نیاز.
در کوچه های این شب نومیدان
(این جاری سیاه پر از دشنه و هراس )
با بوسه ای بلند بخوابانم ای پری.
وانگه ،
زلال زمزمة لای لای تو،
در جاده های خواب ،
همراهی ام کند ،
تا دشت روشن سپیده وتا سرزمین صبح .
* * *
ای بانوی سپیده دمان
دختر بهار ،
هنگام عاشقی است .
تهران سوم آبانماه 95مینیاتور
بالا بلند !
آهوی بیشه های سبز بهاران ،
آخر تورا چه غم که دلی در قفای تو
باسایه های سرد غمت همنشین شود ؟
چشم ستمگرت
بنیاد ظلم و شیوة بیداد می کند .
گیسو کمند ،
صیاد بی ترحم این قلب در بدر
من با تلاوت آیات چشم تو
بیدار می شوم.
بگشا دو چشم سیاهت
یک لحظه ام نگاه کن ای آسمانی ام .
طعم نگاه تو
طعم غریب سیبهای بهشتی است .
بی شک
آدم
به وسوسة چشمهای تو
پیمان شکست و به تبعید رانده شد.
بودای من !!!!
آغوش تو
’سکر هزار مکتب عرفا نی ام دهد
من در پناه گرمی آغوشت
تا بیکران چمنزارهای سبز رسالت
تا سّرپاک سرخی آفاق صبحدم
تا حس رستگاری جاوید در بهشت
پرواز کرده ام .
سیمینه تن ،
دیگر سر مرا به دامن سامان خود بگیر
زیرا که شُهره گشته این سر بی سامان
در شهر شب ،به شور تو ، ای شاه بیت عشق
(ای شاهد شبانة شعر و شعور وشور )
هرشب مرا ببر به تمنّای بوسه ات .
عمری است تشنه ام به لبانت .
سیراب کردنم نتوانی ،
قدری فرو نشان عطشم را
که آتشی
بر جان من زده این شعلة نیاز.
در کوچه های این شب نومیدان
(این جاری سیاه پر از دشنه و هراس )
با بوسه ای بلند بخوابانم ای پری.
وانگه ،
زلال زمزمة لای لای تو،
در جاده های خواب ،
همراهی ام کند ،
تا دشت روشن سپیده وتا سرزمین صبح .
* * *
ای بانوی سپیده دمان
دختر بهار ،
هنگام عاشقی است .
تهران سوم آبانماه 95مینیاتور
بالا بلند !
آهوی بیشه های سبز بهاران ،
آخر تورا چه غم که دلی در قفای تو
باسایه های سرد غمت همنشین شود ؟
چشم ستمگرت
بنیاد ظلم و شیوة بیداد می کند .
گیسو کمند ،
صیاد بی ترحم این قلب در بدر
من با تلاوت آیات چشم تو
بیدار می شوم.
بگشا دو چشم سیاهت
یک لحظه ام نگاه کن ای آسمانی ام .
طعم نگاه تو
طعم غریب سیبهای بهشتی است .
بی شک
آدم
به وسوسة چشمهای تو
پیمان شکست و به تبعید رانده شد.
بودای من !!!!
آغوش تو
’سکر هزار مکتب عرفا نی ام دهد
من در پناه گرمی آغوشت
تا بیکران چمنزارهای سبز رسالت
تا سّرپاک سرخی آفاق صبحدم
تا حس رستگاری جاوید در بهشت
پرواز کرده ام .
سیمینه تن ،
دیگر سر مرا به دامن سامان خود بگیر
زیرا که شُهره گشته این سر بی سامان
در شهر شب ،به شور تو ، ای شاه بیت عشق
(ای شاهد شبانة شعر و شعور وشور )
هرشب مرا ببر به تمنّای بوسه ات .
عمری است تشنه ام به لبانت .
سیراب کردنم نتوانی ،
قدری فرو نشان عطشم را
که آتشی
بر جان من زده این شعلة نیاز.
در کوچه های این شب نومیدان
(این جاری سیاه پر از دشنه و هراس )
با بوسه ای بلند بخوابانم ای پری.
وانگه ،
زلال زمزمة لای لای تو،
در جاده های خواب ،
همراهی ام کند ،
تا دشت روشن سپیده وتا سرزمین صبح .
* * *
ای بانوی سپیده دمان
دختر بهار ،
هنگام عاشقی است .
تهران سوم آبانماه 95مینیاتور
بالا بلند !
آهوی بیشه های سبز بهاران ،
آخر تورا چه غم که دلی در قفای تو
باسایه های سرد غمت همنشین شود ؟
چشم ستمگرت
بنیاد ظلم و شیوة بیداد می کند .
گیسو کمند ،
صیاد بی ترحم این قلب در بدر
من با تلاوت آیات چشم تو
بیدار می شوم.
بگشا دو چشم سیاهت
یک لحظه ام نگاه کن ای آسمانی ام .
طعم نگاه تو
طعم غریب سیبهای بهشتی است .
بی شک
آدم
به وسوسة چشمهای تو
پیمان شکست و به تبعید رانده شد.
بودای من !!!!
آغوش تو
’سکر هزار مکتب عرفا نی ام دهد
من در پناه گرمی آغوشت
تا بیکران چمنزارهای سبز رسالت
تا سّرپاک سرخی آفاق صبحدم
تا حس رستگاری جاوید در بهشت
پرواز کرده ام .
سیمینه تن ،
دیگر سر مرا به دامن سامان خود بگیر
زیرا که شُهره گشته این سر بی سامان
در شهر شب ،به شور تو ، ای شاه بیت عشق
(ای شاهد شبانة شعر و شعور وشور )
هرشب مرا ببر به تمنّای بوسه ات .
عمری است تشنه ام به لبانت .
سیراب کردنم نتوانی ،
قدری فرو نشان عطشم را
که آتشی
بر جان من زده این شعلة نیاز.
در کوچه های این شب نومیدان
(این جاری سیاه پر از دشنه و هراس )
با بوسه ای بلند بخوابانم ای پری.
وانگه ،
زلال زمزمة لای لای تو،
در جاده های خواب ،
همراهی ام کند ،
تا دشت روشن سپیده وتا سرزمین صبح .
* * *
ای بانوی سپیده دمان
دختر بهار ،
هنگام عاشقی است .
تهران سوم آبانماه 95مینیاتور
بالا بلند !
آهوی بیشه های سبز بهاران ،
آخر تورا چه غم که دلی در قفای تو
باسایه های سرد غمت همنشین شود ؟
چشم ستمگرت
بنیاد ظلم و شیوة بیداد می کند .
گیسو کمند ،
صیاد بی ترحم این قلب در بدر
من با تلاوت آیات چشم تو
بیدار می شوم.
بگشا دو چشم سیاهت
یک لحظه ام نگاه کن ای آسمانی ام .
طعم نگاه تو
طعم غریب سیبهای بهشتی است .
بی شک
آدم
به وسوسة چشمهای تو
پیمان شکست و به تبعید رانده شد.
بودای من !!!!
آغوش تو
’سکر هزار مکتب عرفا نی ام دهد
من در پناه گرمی آغوشت
تا بیکران چمنزارهای سبز رسالت
تا سّرپاک سرخی آفاق صبحدم
تا حس رستگاری جاوید در بهشت
پرواز کرده ام .
سیمینه تن ،
دیگر سر مرا به دامن سامان خود بگیر
زیرا که شُهره گشته این سر بی سامان
در شهر شب ،به شور تو ، ای شاه بیت عشق
(ای شاهد شبانة شعر و شعور وشور )
هرشب مرا ببر به تمنّای بوسه ات .
عمری است تشنه ام به لبانت .
ماشاالله سروده تان ا ز ممدوح تان هم بالا بلند تر بود
با آرزوی بهترین ها برا شما شاعر توانا