من درمان از یک طبیب رازدان میخواهم
از خالقی زبده و کاردان میخواهم
که تنفسم از ازل مخمور قمار بی بُردیست
و برای این تنفس بی عُلقه درمان میخواهم
______________________________________
از مرگ میترسم
کاش چون برگ خشکی
آنقدر سبک بودم
که به وقتش
در خزانی
با باد میرقصیدم
و زیر پای رهگذری
شعر رفتن
را میسرودم
_______________________________________
دلی دارم که در جایش
سخت لرزان است
پریشان است
خیره به آسمان گشته
در فکر
طوفان است
و من
نمیبینم نه با چشم و نه با دل
عشقی
که ارزانی
از آسمان است
زمین سرد است
بی مهر است
و آخر مرگ
.
.
.
و بعد از مرگ
داستان داستان التیام
دردمندان است
باشد که راست باشد
دلم از تبار دردمندان است
___________________________
خسته از خواب زیاد
ناگه خاک یک بید شدم
خواب زده با ترکه بید بیدار شدم
گفت ز خوابت خبری هست
گفتم به خواب بید شدم
سرفراز از یاری خاک شدم
گفت ای یار از یاری تو هم اثری هست
خشکیده گشته ام از آب خبری هست
خسته از بیداری زیاد
ناگه خواب یک خواب شدم
اینبار به آسمان نزد ابر شدم
با صلای رعد بر آن آب بر ابر
دادم غم بار آن یار بر ابر
باز برق ابر شعله امید افروخت
غمم را به قطره قطره بارانش دوخت
زیبا و جالب بودند
دستمریزاد