« دُر ناب »
چرا دوري كني از من،سلام اي همزبان من
سلامَت گفتم اي جانا ، نمي دادي جواب من
من از خود هرچه بگذشتم،حقايق از تو بنوشتم
زِ تو بنوشته اي نامت ، يكي بهر جواب من
زِخود هر كار اگر كردم،ثواب از تو طلب كردم
تو كار از خود نمي كردي،يكي بهر ثواب من
خدايا اين چه رمزي بودوبامن اين چه رفتاريست
زِ تو هر خواهشي كردم،شده رنج و عذاب من
همين قرآن كه من خواندم،همين باشد كتاب تو
سراسر ذكر قرآنس ، از آن وحيَـت كتاب من
در اين ره هر چه بشتابم،نشايد بُعد آن طي كرد
كه افزونتر بُوَد بعدش ،از اين بُرد و شتاب من
چرا در اضطرابم من،زِ تو گر شاد و گر نا شاد
چرا ساكت نمي ماند ،زِ تو اين اضطراب من
به نزدت گريه ها كردم، زِ چشمم اشك جاري شد
نوازش كي زِ تو آمد ،بر اين چشم پُر آب من
چه درخواب وچه بيداري،جمالت جلوه گر ديدم
ولي در صورت ظاهر ،نيامد آن به خواب من
كبابم كرده اي جانا ، ولي در حيرتي هستم
چه سودي بهر تو دارد، همين دود كباب من
كلامي را كه من گفتم :به مثل دُر ناياب است
كه حُسن عاقبت آرد ، كلامِ دُر ناب من
تو را اي آدم خاكي، نـباشد درك فكر من
تو را از خاك پروردم ، تو هستي در تراب من
بشر از من چرا نالي ،چرا خود غافلي از من
سرت بر آسمان سايد ، بـسابش بر ركاب من
حسن ازگُل چه غم داري،گلابش گرشود يارت
به بازارت رواج آرد ، كلام پـُر گلاب من
٭٭٭
حسن مصطفایی دهنوی