شوق دیدار تو اینک
بال پرواز ز دل می خواهد
تا که ارام گیرم هر دم !
سویت پر بگشایم ،
تاب دیدارت نیست
بی تاب تر از بی تاب
شوق دیدار تو در من خفته است شاید !
تو کیستی ؟
که نت های موسیقی خیالم را از حفظی !
ولی من ،
در این ماوای غم انگیز
از قفس بی زارم ،
بال پر واز اگر می داشتمی ،
عاشقانه !
ازاد هر دم بی خبر
بسوی تو پر می کشیدم
در لا بلای آن نگاه خسته مشتاق
می دیدمت
ای آغاز بی پایان
در سرخی جامانده ،
در عمق ترانه ها ،
ودر خنده های یادگار مانده کودکی
و ژرفنای عشق بجا مانده از آفرینش ورنگ ،
در خیالت نقش می بستم ،
در اندرون لاله های بشکفته
پیدایت می کردم ،
ودو باره ،
پرواز را تجربه میکردم باز ،
وهمراه با ترنمی از
بودنت در ورای ذهن پریشان
وبجامانده از دوریت !
در همان آغازی که پایانش را تو رقم خواهی زد !
ودر دیاری که همه از خود غافل اند ،
واز تنهایی خسته ،
من شب وروز بیاد تو هستم ،
توای که چشم بسته
می خوانی
اشعار احساسم را تا عمق وجود ،
ومن هرشب ،
سر بر استانت می گذارم
هوشیار وبیدار ،
با شوق پرواز به کویت ،
باشد که تهی گردم !
کار مانیست قلم فرسایی
کار ما دیدن وادراک آواز چکاوک ها
رایحه وعطر گل های سرخ !
زیر باران با چتر پرسه زنیم ،
و بشکرانه نعمت هایت ،
در پی راز حقیقت باشیم !
بهرام معینی (داریان ) اردیبهشت ۹۸
مناجاتی بسیار زیبا و شورانگیز بود
دستمریزاد
التماس دعای فراوان دارم