دوشنبه ۳ دی
چشم رنگی ، گاو هندی شعری از ناصر تهمک
از دفتر مافیای سیر و سلوک نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۲۳:۰۹ شماره ثبت ۸۴۴۱۶
بازدید : ۳۸۵ | نظرات : ۴
|
آخرین اشعار ناب ناصر تهمک
|
عاشق چشم های رنگی بود
رنگِ تو تیرگی افراطی
پلک های تو مثل پُتکی سخت
روی ماشین-نمایِ اسقاطی
خرده معصومِ شوخ درگیرِ-
اشتباه کبیره ای می شد
ایده ای باز ، داشت مغلوبِ-
رادیکال های تیره ای می شد
روی میدانِ مینِ عشقت با
آرزوی شهیدِ آزادی
در سرش فکر، سینه اش ترکش
دردِ دائم ، شبیه جانبازی
چرخ های زمانه پنچر شد
توی شب های چشمِ یک نامرد
لاتی از پشت پِلکت انگاری
تیزیِ حق به جانبی آورد
پایه ی کارهای بی خود بود
از خودش کنده و مَنَت می شد
کاتبِ شعر های روحانی
بی خودی عاشق تنت می شد
جبر با جبر و اختیارش تا
لمسِ نرمیِ آخرین جایت
عقربی گیر کرده در آتش
نیش می زد میان پاهایت
بچه اما هنوز می خندید-
آشغالی که روی دوشش بود
عشق در کوچه ی دلم جاری
فاضلابی که بچه موشش بود
مثل خر گیر ، مثل سرگیجه
در تناقض میان او با او
یک بدن عشق، یک بدن چرکی
یک نفر مُرد توی یک بانو
حرف های تو کارگر می شد
بیل می کرد پای افکارم
صورتِ بیت ها عوض می شد
زخم می ریخت در نمکزارم
از تفاسیر کافه ها رفتم
چای ها در عزام یخ کردند
انتظامات در تحصن ها
پنبه ها را دوباره نخ کردند
مثلِ پایان روز دانشجو
روی جزوه شعار پنهانی
بعدِ یک سال دل دلِ رفتن
ختم جنبش برای مهمانی
عشق یعنی مرا و تنها من
یک نفر در هزارها انسان
با شعارِ «تو مالِ من هستی»
کشتن مرزهای کردستان
خسته از هر حضور افتادم
زیرِ شالوده ام تَرَک می خورد
با دریدای عشق خو کردم
پیش چشمم هزار ارزش مُرد
چشم های تو گاو هندی بود
سینه و مغز و زیر، چاکم کرد
پوریا بودم و خودم دیدم-
پای یک زن چطور خاکم کرد
بینِ سوراخ های جورابم
خستگی ها مرا به در دادند
برگه های مچاله از شکلم
دودها از نَخَم خبر دادند
روزها با تمامِ احساسم
کل اشعار و سبک ها قاطی
فلسفه ، وَهم ، بازی ام می کرد-
عشق ، یعنی دروغ افراطی
این شعر از کتاب «مافیای سیر و سلوک» نوشته «ناصرتهمک» می باشد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.