ایام میگذرند !
بدون درنگ ودر هجوم روشنایی نور ،
ودر ایینه خیال باشتاب ،
تو می مانی در کنار زمان
در لحظه های گذرا
تو می مانی وبیداری سهمناک
وتنهایی
با کوله باری در پشت
وخاطراتی در مشت !
وغربت وحسرت ایام از دست رفته ،
دریاب همین امروز وبدان
پشت این ایینه ها تا بخواهی سیاهی ورنگ است ،
با همان کوله پشتی رنگینت
که بسی سنگین است وگران ،
بگرانی آن همه عمر از دست رفته ات
و این ایام گذرا ،
رهاشو وپرواز کن ،
ان سوتر ،
ودر فراسوی زمان ،
بان جاییکه قفس وغربت وحسرت
به تنهایی جای ندارد در دل !
پس چه باید بکنیم ؟
بهتراست برویم منتظر آب شدن برف ها نباشیم در کوهسار
وشکفتن یاس رازقی در باغ ،
بشکنیم حصارو پیله خود تافته را در افتاب !
روی تنهایی خود با ابهام خط بطلان بکشیم !
ابرها همه رفتنند اسمان آبی شد
همه جا نورانی ،
ایینه هم روشنایی خود را دارد ،
فکر کردم در حضور
وگذر این ایام لذت انراباید برد !
لحظه های کوچک من سراب می ببند در خواب ،
لباس لحظه ها اینک رنگین تر از رنگین کمان است
لباس لحظه ها پاک است ونورانی ،
ومن انرا همراه خواهم بود تا آخرین لحظه
لحظه من در راه است که :
می شمارم لحظه هارا یک بیک که
میروندودیگر باز نمی گردند
ومن نیز میروم همراه با لحظه ها تا لب هیچ !
بهرام معینی (داریان) بهار ۹۷
آموزنده و زیبا بود
دستمریزاد