به شب بو بنگر كه :
در تمام طول شب بى ريا
عطر افشانى مى كند ،
به لاله عباسى نيز كه با
غروب خورشيد زندگى
اغاز ميكند به مهر ,
و شكوفا مى شود در شب
ودر طلوع صبح بخواب ميرود !
وهم جنين است قصه گل ناز
كه با نسيم سحر اغاز مى شود زندگيش
نرگس ونيلوفر،الاله وسوسن وسنبل به بهشت
هر يك بنوعى يك رنگ وبى ريا
زندگى اغاز مىكنند با طراوت وزيبايى!
در باغ زمان تنها نخواهم بود
ولى گويا در خاطر و در باور تو
فقط گل افتاب گردان است كه
رنگ مى بازد ،
مانندذهن پريشانت ،
دائماً تغير جهت مى دهد
تو در ايينه خود را مى بينى
ومن در اين دو رنگى ها تو را !
آن سو تاریکی ومرگ ،
این سو زیبایی وگل وگلبرگ
وترسيم ميكنم دور نماى زندگى از دست رفته را
زندگيم باعطر لاله ولادن شده پر !
ما غنچه گل در یک باغ ایم
ومن دل نگران ،
درغيابت ،
بارنگين كمان جامانده در بالاى سرت
به يادگار چه كنم !
در باغ اگر گل افسوسی چو بروید من ببو یم
ما غنچه یک باغ ایم
بهرام معينى (داريان) فروردين / ٩٧