به نام یگانه غزلسرای دیوان آفرینش!
هوا، سرشارِ باران شد؛ بدونِ تو، دلم تنگ است
زمین، چونان گلستان شد؛ بدونِ تو، دلم تنگ است
از عطرِ سبزِ گلهای شکوفا، بر تنِ گلزار
فضا، خوشبو چو بستان شد؛ بدونِ تو، دلم تنگ است
گرفته، بوی شادیها، هوای باغِ زیبا را
صفا، در باغ مهمان شد؛ بدونِ تو، دلم تنگ است
شکفته، بس شکوفه، بر سرِ هر شاخهی سبز و
مصفّا، دشت و دامان شد؛ بدونِ تو، دلم تنگ است
زِ نارنجِ محبّت شد، بهارِ دل فرحبخش و
مُسَکّن، بهرِ درمان شد؛ بدونِ تو، دلم تنگ است*
طبیعت، میدمد حسّی نفَسزا؛ بس که سرسبزی
میانِ آن، فراوان شد؛ بدونِ تو، دلم تنگ است
بهار است و، بدونِ تو، دلم همرنگِ فصلی زرد
سراسر برگریزان شد.. بدونِ تو، دلم تنگ است
زهرا حکیمی بافقی، کتاب آوای احساس (۲۶۰ غزل)
اللهم عجّل لولیک الفرج
* پ. ن:
«نارنجِ محبّت»: تشبیه بلیغ (تشبیه محبّت به نارنج. وجه شبه: فرحبخشی و مسکّن بودن _بهارنارنج مسکّن و نشاطآفرین است._)
بهار، ایهام دارد: ۱- شکوفهی درختان؛ بهویژه درخت نارنج. (بهارِ نارنج) ۲- نخستین فصل سال.
بهار دل: کنایه از شادمانی.