بیهوده است اگر بگویم :
دیگر بهشت زیر پای مادر نیست !
بهنگامی که :
مادر فرزندش را رها کرده ،
فروخته ،اجاره داده است
مادر شویش را دلش را پدر و مادرش را
رها کرده !
درتاریکی لحظه ها
ونه روشنی ،
مهرش را گم کرده است ،
گویی بهشت هم از زیر پایش رها شده است
مادری با چند نفر کودک کار شیشه هارا می شست ،
جهت گذران روزانه خود !
مهرش را محبتش رافروخته ،
اجاره داده ورها کرده به پولی ناچیز ،
وخود کارتن خوابی را پیشه نموده ،
اکنون !
با یک زنبیل سیاه ،
همراه با دود اسپند همدم شده
وجودش پر از غم و
تهی از شور وعشق
اندرونش غوغاست ،
سر بسر افسرده است،
با همه این مشکل ها،
در برویش بسته است ،
بی فروغ است چشماش ،
وپر از درد وافیون وبلا اندامش
پیکرش را غمی نامعلوم
برده در تلخی ایام فرو
می کند هرچه تلاش حاصلش را
کس دیگر برده است ،
وغریبانه در هر شب
چراغش بی نور ،
در یکی از روز ها
ودر پی سردی بیش از حد هوا،
صبح آن شب زسرمای زیاد
برده آرزوهای رنگینش را همره خود تا گور
و ز سوزی پر پر
وفرودی دیگر !
وبه نزدیکی او ،
دیگران گریانند
پس از آن شب طوفانی
گرد کارتون های پهن شده در سطح زمین
بهرام معینی (داریان) زمستان ۹۴