سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 28 آذر 1403
    18 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 18 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۸ آذر

        یادم آمد شعری از سهراب را

        شعری از

        محمد بابایی حسکویی

        از دفتر جاودانه خواهم ماند؟ نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸ ۱۴:۱۷ شماره ثبت ۸۲۷۲۲
          بازدید : ۲۷۷   |    نظرات : ۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد بابایی حسکویی

        یادم آمد شعری ازسهراب  را
        که وضو با تپش پنجره ها معنا کرد
        لیک
         اما 
         دل من ،
         قلب تو را در دل خود می بیند 
        و برایش کافیست 
        تا وضو با تپش قلب تو معنا سازد.
        او
        در نمازش جریان داشت "ماه" ، جریان داشت "طیف"
        طیفی از جنس خدا، 
         وقتی شش گوشه احرام نگاهم با توست، در نمازم "تو فقط" جریان داری
        پشت دیوار نمازم ،فقط آیینه ای از عکس رخت،
        آیینه ای از طیف نگاهت پیداست
        طیفی از جنس حجابت، نفسی با نفس ِ گرم صدایت،
        هوسی پیچیده،
        دل من هُرم نفس های تو را می خواهد.
        حرف عشق آمده و باز
        گل من،
        دست به چرخ وفلک حس پر از مهر دل من،
         اگر 
        خواهی زد!
        تو نگو خواهی رفت.
        قدمی را تو در این فرصت مستانگی عشق انداز.
        او 
        نمازش را وقتی خواند
        که اذانش را باد،
         گفته بود سر گلدسته سرو
        لیک
        اما
         دل من پابرجاست
        وقت دلتنگی و خوشحالی و سردی و نشاطش هر صبح
        می کند پهن 
        همه ی گلپرک های سجاده خوشبختی خود را،
        می چکاند قطره احساسش را، 
        و به احساس تو می خواند 
        همه یومیه عشقش را،
        من هم اهل کاشانم
        پیشه ام  نقاشی نیست
        ولی
         از نقش دل یار خودم با خبرم
        من
        نقاش همان حس وجود دل معشوقه و آن همسفرم
        من به کعبه دل خود را خواهم داد
        و از این گم شدن بی پروا
        نخواهم ترسید
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸ ۲۰:۵۵
        درود بزرگوار خندانک
        علیرضا بنایی
        سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸ ۱۲:۴۶
        سلام و درود
        زیبا سروده اید خندانک
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸ ۱۴:۲۰
        چقدر زیبا بود
        درود به شما جناب بابایی گرامی
        بسیار دلنشین بود
        مانا باشید برادر جان
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4