دلتنگی خورشید

امروز هم خورشید 
از میانِ پِلک های ابرها
در پشت بامِ کوه ها
غروب کرد؛
دیروز هم اینگونه بود
فرداهم باز غروب خواهد کرد؛
امروز که تو نیستی
و من پریشان احوال
هیچ چیز تغییر نکرد
هیچ کَس نگران نشد؛
منتظر بودم روز سیاه شود
برفِ کوه ها به یکباره آب شود
سنگ نرم
و آسمان به زمین بیاید؛
به دیدن شکوفه های بهار رفتم
انتظار داشتم از بغضم 
دوباره به خواب زمستانی بروند؛
منتظر بودم...
چه بیهوده انتظاری
چه بیهوده غمی
چه بیهوده رنجی
حضورِ تو از اول هم اشتباه بود
باید خودم را بیشتر دوست می داشتم؛
کاش مهربان بودی
تا از میان گلهای دشت
رَدِ عطر دوست داشتن را می جُستی و پیدایم میکردی...!
چون سایه ای در میان تاریکی تو من را گم کرده ای
من می گویم
فردا هم باز خورشید غروب خواهد کرد 
و شب باز می آید
تو چه می گویی...؟

#صابر_سیجانویان