يکشنبه ۲ دی
عهد شکن شعری از محمد شمس باروق
از دفتر عارفانه نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ ۰۳:۱۴ شماره ثبت ۸۲۳۷۰
بازدید : ۴۳۳ | نظرات : ۱۰
|
آخرین اشعار ناب محمد شمس باروق
|
من به انتطار مردم
لختی نمانده به وعده دیدار
پشت خاک ریز خیال
نرسیده به پرچین باغ رویا
دو قدم دورتر از کوچه اقاقیا
من باز هم منتظر ماندم
عمری به امید زنده بودم
خالی از هر گونه تردید
نگران بودم که تو کی می آیی
تا زیر رگبار محبت گم نشوم
زیر نم نم باران سرما نخورم
یاد آن کوچه تنگ و گلی
زیر رگبار بزگ خزان در پاییز
زیر قدم های من و تو
سمفونی خش خش برگ های زرد
یاد آن لحظه که زیر فرش پاییزی
دل سبز، نگاه سبز
وعده دیدار نزدیک
بالای آن سقف گلی
زیر آن ماه عزیز
وقت آن ماه بلند
ساعتی مانده به غم
درد آن لحظه دلگیر وداع
چشم در چشم گره خورده
کلافی به بلندای زمان
دل دادن به یک درد
گشودن همه درد
عمر من بیمار به درازا نکشید
در حضور نگران چشمان ماه تو
در سکوت دلگیر زمان
همه صفحه صفحه زندگی
پر از غلط های نوشته و نا نوشته
آن عهد که در آن ماه عزیز
من و تو با هم بستیم
عهدی محکم ولی سست شد
یاد آن غروب غم
چشمان نمناک تو بود
تو رفتی و من ماندم وغم ماند
با عهدی که گسستی
تو بگو من چه بگویم به تو
ای عهد شکسته
بند دلم تکه تکه ز سیخ گذشته
تو که می خواستی عهد بشکنی
چرا دل بشکستی
در خیالم هنوز هم هنوزه
دیدنت در زیر ماه عزیز
را به نظاره می نشینم
تو که خود می دانی من کجا منتظرم
من همین جا منتظرم
که تو برگردی
گرچه در سالها از دوریم از زمان
من در طی این سالهای دوری
به یادت غزلی ساخته ام
هر وقت آمدی زیر آن ماه عزیز
بسپاری دل به آغوش زمین
بگو که همگان بدانند
من لحظه ای عهد خود نگسستم
من وفا را معنا کردم
من منتظر می مانم
هر وقت آمدی
با سنگ ریزی در بزن
آرام و آهسته بزن
بی وفا سالهاست به صدا حساسم
کمتر کسی در می زند
مگر رهگذری یادی از ما کند
آهی ارزانی ما کند
خاک بی وفاست
آهسته بزن این در
نکند رشته کلاف خیالم پاره شود
به خدا پیمان با بی وفا
ظلم به عشق و عاشقی است.
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام استاد گرامی ممنونم نظرتون کاملا درست بود | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و جالب بود