گفت روزی از چه رو نوشیروان ؟
شهرتی دارد به عدل و ، حفظ جان
گرچه مشهورست زنجیرش به عدل
او بسی رنج و ستم کرده کَسان
او به دنیا کٌشت ، گا هی مردمان
مَزدک و یاران ، که شد " نیکو روان"
او پدر را سست و بد رفتار خواند
گفت بٌرد ه کیش نو بر موبدان
او سِتا نَد تاج و تخت و مال و جاه
کٌشت عمو یش را ، به سان دشمنان
کٌشت بسیاری، به جنگ و، راه و، رزم
ثبت تاریخ است T هر جا و مکان
گفتم هر کاری که شه انجام داد
ظلم و جوری بوده بر ، گردنکشان
جنگِ قدرت بو ده وٌ خفظ مقام
بهرِ ارضایِ خودش نی مردمان
کارِ هر قدرت مداری بوده آن
حفظ قدرت کن بِکٌش گر می توان!
پس چرا او یافت شهرت داد گر ؟
بود قاتل همچو دیگر حکمران !
گفتمش گر کار و ، هر کردارِ شاهِ
خدمتی بر مردمان بود آن زمان
داده شهرت تا شود نو شیروان
ملکِ آن زن بوده و ، آن حکمران
بیوه زن از مردمان بود و ،ضعیف
حکمران قدرت مدار ی ، پر توان
حکمران با زور، مٌلکِ زن گرفت
او شکایت برد بر نوشین روان
شه قضاوت پی گرفت حق و حقوق
حقِ مردم بر گزید و ، نی کسان
حفظ جان هم حفظ جانِ آن خر است
شاه گشت آگاه از جورش همان
خر فراری بود و سرگردان به دشت
از قضا زنجیر را دادش تکان
خر هم از رنج و عذا بِ صاحبش
خورد بر زنجیر شه ، در آن مکان
هیکل ریز و نحیف و بارِ پشت
ظلمِ دهقان داشت مهرِ شه نشان
"مقتدا " دیدی د فاع از مردمان
داده مزد عدل بر شاه جهان!