به کام اهرمنان و به نام ایران٘ ویج
چه جورها که بر این خاک گوهرین کَردند
بر آشیان عقابان، چه گُم٘ تبار و عبوس
به غارغار تلخ تبه ، ادعایِ دین کردند
خموش و سَر به گریبان،نشسته گیلانشاه
به ژاژخواییِ کوران٫ کمر نبسته شبی
به خسروانه- کلامی کجاست فرزانه
چو کودنانِ حسدبار لبگسسته شبی
چه تلخ میچکد وُ شکوه حُزن انگیزست
به پرت٘ دخمه ی دیوان٫ گذر کُنی افسوس
کجاست جام انوشه،کجاست فرِّ کبیر
فِشانده سو، به سریر سپید اقیانوس
چو شهریار نهاده به سینه ی این مرز
چه یشتهای ثمینی ،به آذر افکندند
چه باغهای ِمعلق به بادها رقصان
خسان زبان گشوده، چه آرزومندند!
به مِهرلخشه غریبند٫ خُرد و نوباوه
به پیرگَهان ،وَهم و خُدعه پردازند
و برج جنون تا به کویِ یزدان رفت
چنین به گوهر فُرخنِشانه میتازند
به دورِ خوابگه ارنوازها ،ضحاک
به جهل و آز بیارای ،تیغِ داروغه
ز رنج ژنده -پلاسان ،شکفته مروارید
به چشمهای غمینِ خُمار معشوقه
دریده ناوک کین ،قلب میرِ جنگلرا
شکست خامه ی مردان دادِ نیک٘ آیین
بهار٫ رشک خزان ماند،زرد و خشکیده
تنِ سپید سحر ،خونگساروُ شمع آژین
دلِ نگار، رُخامین،نشانده چینه به رخ
تکید قامت زنهای خوشه چین ،در باد
ببار بر غم صحرا،به آبیِ اورنگ
بشوی داغ شقایق به چامه ی آزاد!...