شماره
هزار بارست که عمداً ، من به ژرفای درونم گم شدم
ولی با تجسس تو مردم آزار ! ، بازهم پیدا شدم
برو تنهایم گذار وبگذر ازمن ،
هیچ و پوچ !
تو ز جان من چه میخواهی دگر؟
ای که دنیایت شده مانند یک حباب ، پوچ
تو بدنبال خودت باش و برو ای لعنتی
تو دگرنیستی برایم جز یه قاب خالیِ بس زینتی
نهصد و دوازده و یک میلیون ؟ این چه سیم کارتی ست توگرفته ای؟
رُندی آخرتا چه حد؟ این شماره آنچنانست میتوانی، ذهن دنیا حک شوی ،
کارهایت را ببین ! حال من را واقعاً گرفته ای
بیست چهارساعت ، موبایل به دست توست ،
یا که مشغول به تماس صوتی و تصویری ای ، باقی اش هم درچَتی
نام اینها را چه میتوان گذاشت ، جز یه زندگیِ پوچِ لعنتی ؟
میلیارد بیکارمثل تو، کردیشان فالو ، هفت برابرهم تورا کردند فالو
اینقدرافتادی همش به روی مبل ، هیکلت گشته ست مثل بوفالو
فکرکنم تنها کسی که تو نخواستی هیچگاه فالوش کنی تنها منم
لااقل ول کن مرا تا بگذرم
یا که بگذار درخودم من حل شوم، یا جلویم را نگیر تا گم شوم
بهمن بیدقی 98/9/20
زیبا و جالب بود