درخت سیب
گذرِ دل به دِهی بی پسر و مرد افتاد
پرسید که چرا ، همگی دختر و یا خانومند ؟
چشم من برکسی ازجنس ذکورنیفتاد
دختری بود که می رفت ، از او پرسید دل
دخترک انگار، سینه اش بد تنگ بود ،
باز کرد سفره ی بس تا شده ی خونین دل
گفت : نازی صفتان برما هجوم آوردند
پسران ومردان تا دیدند، بس شجاعانه هرآنچه به دفاعی بیحد،
آن بدرد می خورد، همه را آوردند
جنگ بی حدی شد، نازی صفتان لشکر شیطان بودند
لشکرعشق به اندازه ی مردانِ همین ده بودند
در دفاعی زیبا ، همه شان کشته شدند
لشکرِدون به هجومی بس سخت، وارد تک تک خانه ها شدند
دنبال مردان همگی میگشتند ، مردی نیافتند درون آنها ،
خودشان هم همه نامرد بودند
هرچه داشتیم همه با خود بردند ، همه مشغول به غارت بودند
سربازکثیفی دیدم ، سوی من کرد نظر
چند سرباز به همراهش بود ، تا که آمد مرا آزاردهد ،
کاری با او کردند ، تا همیشه ازجهان بست نظر
من شنیدم که به هم میگفتند :
به امر پیشوا : فقط تارومار شود جنس ذکور
گفته بودش هردوچشم هرخیانتپیشه را ، زود بگردانید کور
خط قرمز این بود ، همه نامردیِ قلب خود را ،
به همین راهِ درست ، آرام و قرار می دادند
آنهمه کشتار وسنگدلی به این غیرتِ پاک ، تسکین میدادند
درهرحال ، رفتند همگی ازاین ده ،
ماند چشمانی که سیل اشک بود
یک عالمه دل که ، همگی پرخون بود
پیشنهادی کردم ، گفتم این اشکها وخونها ، مقدس است همه ،
جمع کنید آنرا ، بریزید درون شیشه
آن شهیدان همگی را بردیم ، ما به روی تپه ،
زمین را ما کندیم، با بیل وکلنگ وتیشه
همه را دوشادوش خواباندیم
و به خاکی بس سرد ، همه را پوشاندیم
آن درخت سیب را ، روی آن تپه تو هم می بینی ؟
ما به عشق آن عزیزان به نشانی ازعشق ، نهالش کاشتیم
ما به جبران غیوریِ همه، اینک یک تمثال عشقی داشتیم
من به آنها گفتم : جهت آبدهی به آن نهال ،
به اواشک و خون دل را میدهیم
ما به واقع ، هرچه را که بهرما مانده ، به آنها میدهیم
این دوسطلی که به دستان من است ،
این مقدس ترین داشته های ماست ، من به آنجا میبرم
گفت دل : بگذار کمکت کنم به آنجا ببرم
تا رسیدند آنجا، دخترک اورا گفت : ای دل نزدیک بیا ،
تو هم یک سیب بخور، ببین یک معجزه است
دید همه شان خون رنگ است
سیبی ازدرخت زیبا را کند ،
دید به یُمن اشکها، چقدرهم آبدارست
مدتی بود که دلشوره غریبی داشت دل
تا که خورد آن سیب را ، دلشوره اش آرام گرفت ،
جنسِ سیب بود ازعشق
ازهمان لحظه که او آن ثمرِعشق را خورد ،
عشق ومعرفت، ایثاروخلوص، یاری به همه ، همه دنیایش بود
واقعا هم راست میگفت دخترک ، آن درخت ، معجزه بود
بهمن بیدقی 98/9/23