يکشنبه ۲ دی
پله شعری از محمدرضا کریم پورآذر
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸ ۱۷:۵۵ شماره ثبت ۷۹۳۵۵
بازدید : ۱۰۸۷ | نظرات : ۱۰
|
دفاتر شعر محمدرضا کریم پورآذر
آخرین اشعار ناب محمدرضا کریم پورآذر
|
این عِلم به ناباوری از ارتباطتون با کل
یعنی جزء بشه فدای تزریق باور به مغزِ مردم
درسته من زیر حجابِ واژه هام نهفته ام
اما واقعی تر ازم بود رو بومت نقشِ ونگوگ
شاید اینم خطای دیده
شاید تو ژرفای خفته ی پروانه اسیره پیله ی شاید نمیشه دیدت
کجایی که فقط میشه شنیدت
زیره شاخه های تفاوتت چقد دلم کرده هوای سیبتو
بگو تا کی باید بمونیم تو این سیاره که فقط یه تصویر از شبیه سازیِ زمینِ پیره
نه، نمونده مجالی دیگه وقتی واژه هام تقلید میکنن از من
اگه نباشی من رنگ نمیزنم به نقشم
این اصوات پاره های تنِ منن بذار با گوشواره هات برقصن
بذار تو جهانِ مستعدِ تعفن پرواز بکنم از بند
اما تا شقایق هست، باید زندگی ها کرد
باید دل بدی آدم
طرد شده تر از باد
بدونِ سرزمین تر از نگاهِ بی باور
به دور از فریبنده های نجیب زادش
جغرافیا فقط یه توده نیست
که وقتی زمان معلقه چرا سقوط تا قعر؟
چرا دروغو دوست داشتن موجوداتِ دو پای لاغر؟
بگو کیا با همدیگه دنیارو ساختن
میدونم من و تو بودیم میدونم خودم خواستم
بگو ما تا کی باید بخوریم از دست رنجِ تاریخِ بدون قافیه
تاریخ یه فی البداهه است
اگه نباشه آدم
خیابون هنوز یه دختر با موی سیاهِ که اشک میریزه از درده زایمانم هر روز
الان که اینو مینویسم
حس میکنم قبلا یه جایی این صحنه رو دیده این تن
شاید تو جنینم یه زندگیِ دیگه ای هست
تو با میله ها یکی میشدی من تشنهام
عطشم خواست اولین نگاهتو به دل بگم
من زمستونم ناز میکنه، تو ناز میخری
برف شدم آب شدم تا حرفِ دلو بت بگم
تو بی آبِ تقدس که همه چی واسه فروشه
من و تو خریدارِ تمومِ این اتفاقیم
اختلافِ زمانی فقط یه عبور از یه لحظه ست
وقتی سکوتِ پله ها میرسوندمون به پایین
لکه ی نور دروغه همه چی از یه بلیط شروع میشه من دیدم
من رسیدم
و جهان خلق شد از یه سوال تا شنیدن
من که دیگه نمیرم پس ازم نخواه باشم نه
من همون بادِ بدونِ زادگاهم که تو موهای بازت میرسه به آرامش
همسایه ی جهانِ من لکه ی آبه وقتی متولد شد از انفجارِ چشمات عشق
این پله ها مارو به کجا میرسوندن
به جز درونِ لایه ی دور افتاده ی تن
باده از ما مست بود قالب از ما هست
چه هراس از روزی که بشه خون زباله ی قلب
چشمِ آگاهیمونو بستن
با شهوده فقط جهل
کجائن گونه های جدیدِ بشریتِ تون با یه چیپست رو گردن
ستاره های خاموش
حفره ها دروغ میگفتن
بگو چه دلیلی برای زنده موندن تو این تاریکی بهتر از عشق هست
ما رو قایقای کاغذی مینوشتیم عشق است
فروکش کنیم یا وارد لایه ی درون شیم با یه پیکر
ما که نمیترسیم از خروشِ دریای نفرت
از جهود ذات بگم یا سکوتِ باد تو موهات
چقد تو نبودت طعم گلوله خواسته بود این دلم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و طولانی است