سه کوتاه:
۱
در عصرِ ارتباطات،
پراندند، نِتِ نُت و آوازمان را؛
تا سازِ فریادمان،
در سلّولهای اندیشهمان،
به سکوتی انفرادی بنشیند؛
و با حسّی غریب،
در سَرای بغض،
غمسُرای درد باشد؛
غافلند گویا؛
که باز هم،
انتقالِ پیام ممکن هست،
با گیرندهی دل؛
و رابطِ رگهایمان!
۲
با تخریبِ بامِ آرزوهایمان،
دانه دانه،
دلخوشیهایمان را،
ریختند در دامِ نیرنگشان؛
امّا،
چه واهمه؟
وقتی عاطفه،
میبارد از نای احساسمان؛
و پرواز میدهد،
رویایمان را،
تا دلِ دیوانگیهای مدام؟!
.
.
.
نیست ما را،
ترسی از دام!
۳
شاید بشود،
با آبِ عاطفهای گرم،
ردّ پاهایی،
که لگدمال کردند،
زمینِ دلمان را،
پاک نمود؛
امّا،
ردّ زخمهایی را،
که میخکوب کردند،
بر اندامِ احساسمان،
هرگز نمیتوان زدود!
زهرا حکیمی بافقی، اواخر آبان ۹۸.
***
***
پ. ن:
خرمنی،
از وعدههای پوچ و هیچت،
جمع شد؛
هیچکس،
آیا چو تو،
وعده،
به بیجا میدهد؟
زهرا حکیمی بافقی، بیتی از غزل ۱۱۵، کتاب آوای احساس.