جانا تو را بگویم از چرخ و این فسانه
از شر آمرانه،از رسم جاهلانه
رسیده بوده ام من به یازده و دوازده
شبی به خانه ی بخت بکردنم روانه
به صبح آن ببودم به صحبت عروسک
شب اش شدم به بالین، لعنت به این زمانه
دیدم که مردی آمد اخمو و آهنین رو
کرده سبیل خود را بهر همه کمانه
گفتند که او ز این پس باشد تو را چو سرور
باید کنی تو خدمت بی حرف و بی بهانه
زن را چرا به حرفی؟ زن را چرا به گفتن؟
او بهر رفت و روب است او خادم شبانه
گر حرفی و کلامی گفتی ز بهر حقت
خواهی خوری تو سیلی این شربت زنانه
گر مادرش بگفتت صد حرف ناسزا را
تو یک کلام گویی سوزی در این میانه
گر خواهرش چو شیطان زد خنجری به سویت
زخمی شو و سکوتی کن بهر آشیانه
چندی گذشت و بعدش، باید شوی تو مادر
این امر سرور توست آقای جاودانه
بهر کتک نخوردن من هی کنم اطاعت
هی کودک جدیدی، این رسم سالیانه
کردم یکی یکی شان مردانی آهنین خو
عمری برای آن ها جان خورده تازیانه
حالا پسر به رسم بابا و این بهانه
دائم زند به جانم این شعله و زبانه
ای جانم عزیزم، ای پور من، پسر جان
خواهم ز تو و جانت این حرف عاجزانه
مادر نزن تو بر زن ، زن نوکر تو نبود
گو حرف عاشقانه، کن رسم مهربانه
مردی نباشد این که، دست زنی نگیری
مردی نباشد این که، دادی زنی به خانه
مردی بود به اینکه دست مرا بگیری
مردی کن و بکش تو این رسم جاهلانه
یاران این تنها درد دلی است مادرانه از قشری از زنان است که شاید اندک باشند اما هستند و در جامعه ی ما در هر طبقه ایی زندگی می کنند
بجا و زیبا بود