غزل:
بسترِ آغوشِ تو، چون خانهی من میشود،
چشمِ قلبم، با صفای مهر، روشن میشود!
.
آتشِ مهرت، به جانم، چون زبانه، میکشد،
داغتر، جامِ دلم، از هرچه گلخن میشود!
.
پرتوی میافتد از، امّید، بر شورِ نهان؛
حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن میشود!
.
میشود در من شکوفا، وجد و حالِ تازهای؛
در دلم، هردم محبّت، پرتوافکن میشود!
.
بوسه بوسه، مهربانی، از لبانِ غنچهات،
نقشِ گلهای عطش، دامن به دامن میشود!
.
زایشی پرمهر میگیرد دلم، با بوسهات؛
التهابِ بغض، در قلبم، سترون میشود!
.
باش تا هموارگیهای تپشهای جنون؛
چون که دل، با بودنت، زیبا چو گلشن میشود!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
دوبیتی:
نگاهت بر دلم، احساس میکاشت؛
ستاره، چشمکِ چشمِ تو را داشت؛
.
کجایی؛ تا که باز از بسترِ مهر،
کنم بوسه، زِ لبهای تو برداشت؟!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب دلگویههای بانوی احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
حرف دل:
۱
رویای آمدنت،
به انگیزه وامیدارد،
مگوهای احساسم را؛
تا،
هموارهی آرزوهایم،
با نبضِ رسیدن بتپند،
در ناکجای سینهی دردآشنایم!
تو،
خواهی آمد!
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
من،
هر روز،
به تکرارِ خطوطِ تاریکِ تاریخ،
خط خطی میشوم...
من خط خطی میشوم هر روز؛
در خطوطِ درهمِ لایههای زخم؛
در خطوطِ پرخمِ جادّههای اخم؛
در خطوطِ مبهمِ خوابهای چشم...
*
من،
خط خطی میشوم هر روز:
در سکوتِ نگاهم؛
در چروکِ چشمهایم...
*
به رگهایم نگاه کن!
دستهایم را ببین!
رازِ خطوطِ زندگانیم را،
از فالِ خطوطِ دستهایم،
رمز بگشای!
من،
خط خطی میشوم هنوز؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب صدای پای احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
سپاس از نگاه مهرانگیزتان برشاعرانههایم!