جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب حمید پوربهزاد
|
باز هم دلتنگی و دیوانگی مثلِ قدیم
حرفهایم را به باران می زنم
از سرِ شب تا سحر " گلپونه ها " و یاد ایامی که رفت
همدم من می شود یک قهوه و...
سیگار و دود و خاطراتی یخ زده
صبح از نو با شروعی تازه و با اشتیاق
کافه گردی های پاییزیِ تهران
خستگی، تنهایی و یک چایِ بی تو
خواندن شعرِ فروغ و شاملو اما هنوز
هیچ شعری مثل چشمان تو آرامم نکرد
می روم هر جا که بودی با من و بی من ولی...
بویِ خوبِ روزهایِ با تو بودن هست اما تو، دریغ
میز و فنجان، چای و قندان، کافه چی
صندلی و جای خالیِ تو و چشمانِ تَر
باز باران ذره ذره میزند بر صورتِ بارانی ام
در دلم آرام می گویم که نومیدی خطاست
" اندکی صبر، سحر نزدیک است "
|
نقدها و نظرات
|
درود و سپاس از توجهتان | |
|
درود بر شما بزرگوار ممنونم از حسن توجهتون | |
|
ممنونم از محبتتون همشهری عزیز موفق و پاینده باشید به عشق | |
|
درود بر شما و ممنونم از مهرتان عشقتان پابرجا و سلامت باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و غمگین بود