ای کاش میشد مرزها را شست
ای کاش میشد از جنون رد شد
با کل این جنگ و جدایی ها
ای کاش میشد بی هوا بد شد
ای کاش کل این جهان یکسر
غرق وفا و شوق و ایمان بود
ای کاش یک رب بود یک معبود
ای کاش یک ایزد و یزدان بود
ای کاش دین و قوم و ملیت
اتش نمیزد بر تن مردم
ای کاش که تقسیم میکردیم
بین همه حتی کمی گندم
ای کاش با هم مهربان بودیم
ای کاش که تغییر میکردیم
ای کاش میشد که یتیمان را
از عشق گاهی سیر میکردیم
ای کاش دست مهر میدادیم
با هر کسی که اهل دنیا بود
ای کاش یک همراه میگشتیم
با هر کسی که سخت تنها بود
ای کاش در زیر لوای دین
مخفی نمیکردیم طغیان را
بازی نمیکردیم با این حس
جدی نمیگیریم احسان را
در جنگ و خون و خاک درگیریم
از درد این تقدیر میمیریم
گم در شعار و مرز و اقوامیم
گم در میان حس تحقیریم
یک روز مرز بین زن با مرد
یک روز جنگ بین قومیت
یک روز بمب و جنگ و خونریزی
یک روز هتاکی به یک امت
یک روز بمب و ترکش و اتش
یک روز تن هایی که خشکیده
در بین این فرق و جدایی ها
جز اهرمن گویی نخندیده
باید که برداریم هر خطی
که بین ما را خط خطی کرده
باید بگیریم این شعار زشت
که هر کسی را لعنتی کرده
باید که انسان دید هر فردی
از هر نژاد و قوم و ملیت
زن مرد کودک پیر انسانیم
باید که انسان بود بی منت
شعله