بارکارولی برای باران

در شب بشارتی سبز
با تو نجوا میکنم
 ای مبلغ زیبا، رویاها را
با تو میخوانم که استشاره ی خون،  در  قصرهای آتشین آوازی
 و عنصر عطرسار های دور را
 در پیراهنت پنهان کرده ای
با تو نجوا میکنم
در شب بشارتی سبز..


 ***



ملاح قلب نقره ای دشتهای نور
در کدامین شب مهتاب
خواهی آمد،
، حریر سبز پیراهنم را
چه عبوس
چه بی پایان، چمیده خزانها
.
.
.
با رنگهای پریشانی جنگل
در سرخی کجاوه ی مغرب، مرا ببوس..












***

گره بزن
طاقه های مخملین شعرهایم  را
به ملتقای نگاهت
ای یگانه!
در گوشه های رجعت یک حباب
در ابرهای آوا نشان بیفصلی خزان
میجویمت تنها
تا لکنت کلمه،
تا برکه ی شراب....