از یک جایی به بعد...
لحظه ها نرسیده تمام می شوند
دوستت دارم های دنیا
به مقصد نمی رسد...
کوچه خاطره ،تا سطر بی نهایت
تا جاده رقصان با ضرب باران
اسیر ابر های غمگین می شود
دوست داشتن هایت ،کال می ماند
میان بغض میخک و پایکوبی گنجشک ها در میخانه
گویی این تن در تنهایی دوستت داشته
عاشقانه هایم هنوز پرسه می زند
در کوچه شمعدانی ها...
به خیال آمدنت...
از یک جایی به بعد..
تو یادت نیست....
پاییز ....از بی مهری تو...
زرد شده....یرقان گرفته...
دلم خوش بود،پاییز ست،آبروداری می کند...
می بارد و می بارد و می بارد...
پنجره خیال ،بسته می ماند
نمی دانستم سقف رویا...
چکه دارد...
تنهایی این همه بغض دارد...
این بوی ،نگفتن هایم
پیچیده در خانه...
اتاقت بوی نای گرفته...
خاطراتت...
نیلوفرانه،یک تالاب را...
به حرکت وا می دارد.
هوا پر از عاشقانه هایی
از جنس نداشتن هایت شده
من مثل کبوتر های بی آشیان...
ناخوش از تنهایی،خود را به نفهمی می زنم
با آدم هایی از جنس آتش ..
تنهای ام را با شب قمارمیکنم
صبح...
شهر...
خیس از شبنم خاطره های
رها شده من ...اما بی توست
...
بسیار زیبا و و پر احساس بود