صبرایوب
درخبراست که ابلیس برخداپرستی ایوب حسدبرد
لذا به درگاه خدا عرض کرد،اگر مرا به مال و فرزندان ایوب
مسلط کنی اورابه غفلت وکفران درکشم.خداوند رخصت داد.
شیطان مال ومنال ایوب راتباه ساخت.ایوب نبی گفت خدا داده بود ،
هم اوهم تباه کرد.
ابلیس از خدا تسلط برجان ایوب را خواست!خداهم پذیرفت .
ابلیس بیامد و بادی دربینیِ حضرت ایوب دمید که به مرض
جزام دچارشد. هفت سال درگودال کناسه گرفتار{خوره} بود
ومردم ازاو می گریختند. ولی ایوب هرگز ازذکر خدا غافل نبود
ودرآن بلا صبر پیشه می کرد....
پیروان و کارگردانان ابلیس آن لعین را دلتنگ و غمناک دیدند.
پرسیدند مهترماراچه پیش آمده،ابلیس گفت درکارایوب مانده ام،
هرچه فن و حیله بود به کار گرفتم ولی بر او ظفرنیافتم.
مریدان گفتند هرچه با آدم کردی ، درکارایوب کن.
گفت اورا با حوا به دام انداختم. با ایوب هم همین کنم.
ابلیس بصورت پیرمردپارسایی نزد{رحمته}زن ایوب رفت وگفت
ای کنیزخداشوهرت کجاست؟زن گفت آنست که درمزبله افتاده،
خوره گرفته است وخوارک کرمها شده.ابلیس گفت این ایوبست
که زیبایی جمال و مال و جاه داشت؟اگرمیخواهی همه چیز را به او
برگردانم ، گوسفندی نذرمن کن.
رحمته نزد ایوب شدماجرا بازگفت وفریاد برآوردکه تاکی این خواری
ومذلت؟بیا گوسفندی ذبح کن و خودرا وارهان..
حضرت ایوب دانست که این حربۀ جدید ابلیس است ،به زن گفت
آنچه ازمال و جاه وفرزند داشتیم همه ازخدابوده واینک بازگرفته.
ماهشتاد سال ازآن نعمتها برخورداربودیم وحالاهفت سال است
گرفتاربلا شده ایم.هنوز هفتاد وسه سال مانده تا نعمت ونقمت
مساوی گردد.حالا مراگویی که درراه غیر خدا گوسفند قربانی کنم؟
بخدا قسم اگرشفا یافتم توراصد تازیانه بزنم.ازاین پس غذاییکه
توآوری نخورم وتوراهم نبینم ، و زن راازخوددورکرد. آنگاه
سربرزمین گذاشت وزاریدکه خدایا بی غذاویارهمدم شدم.دیگر
طاقتم طاق شده.بلای کامل بمن رسیده،تو رحیم ترین، راحمانی.
فرمان رسید که یا ایوب دعایت را اجابت کردیم.
اکنون سر بردار وپای برزمین کوب.
ایوب پای برزمین کوبید ، چشمۀ آبی پدیدآمد،شستشویی کرد
فی الحال عافیت و سلامتی و جوانی به او باز آمد.
جامه ای فاخرپوشید وبربالایی نشست. زن ایوب به مزبله بازآمد
شوهرنیافت . دورتر جوانی را دید سالم و شاداب .
پرسید بیمار این مزبله را ندیدی چی شد کجارفت؟
شرمش آمد که نزدیک آن جوان شود.ایوب اورا بخود خواند گفت
ای کنیزخدا چه میجویی؟ گفت بیماری داشتم اینجا وحالا نمی بینم.
باشد که هلاک شده باشد.ایوب پرسید با آن بیمار چه نسبتی داری
زن گفت شوهرم بوده. ایوب گفت اگرباز بینی می شناسی؟
رحمته نیک در او نگریست و ازدندانها به وقت تبسم اورا شناخت
برخاست و دست درگردن وی انداخت...
این است پاداشت صبر جمیل.. والله اعلم
برگرفته از تفسیر خواجه عبدالله انصاری با اندکی تصرف.!
ی.ع.آصف
زیبا نگاشتید