امیدم را مکن نومید تو ای تنها امید من
ببر با خود مرا از شب تو ای صبح سپید من
تمام فصل های من زمستانی و پاییزی
بهاران را بشارت ده پرستوی نوید من
اگر عمرم همه طی شد به حسرت های پی در پی
چو آیی در کنار من شود هر لحظه عید من
کنون بنشسته ای با که کجا در خلوت عیشی
ربوده خواب از چشمم همین فکر پلید من
ز نامردی دلم آهن که آبی دیده و آتش
به یک لبخند تو مومی شده قلب حدید من
بیا ای خسته از پرواز نگاه آسمانم تو
بشین بر بام این کلبه بشین بخت سعید من
چه کم آید تو را ای دوست مدد آری به درویشی
ز تو لطفی و عمری را دعای یا حمید من
مطابق گرنبودم یا موافق با دل ومیلت
تمام گنج من یک دل بفرما این کلید من
مراقسمت چنین زاده نه مالی داده نه شادی
منم استاد در گریه غم است تنها مرید من
بشین با هر که می خواهی برو خوش باش و عشرت کن
به یاد آور فقط گاهی ازین قلب وحید من
دلم بود و من و کوهی ز ماتم ها و حسرت ها
غم داغ تو هم آمد به علت شد مزید من
کنون یک روزنه ازنور به سقف این دلم وا شد
امیدم را مکن نومید تو ای تنها امید من
غمگین و زیبا بود