داستا نی گویم از فردی نجیب
خوش بیان و، خوش زبان ، فردی عجیب
همره مردم ، به سیرِ رسم و راه
رهنمایِ مرد و زن ، هر سال و ماه
هوشِ وافر داشت ، ساعی، اهلِ کار
کمترین کس داشت چون او پشتکار
با تعمق ، کار زیبا آفرید
ثروتِ وافر ، فراوان شد پدید
گفت : این ثروت کجا باید بَرم ؟
گر جهان آباد سازم ، بهترم
گر جهانی سازم ، ره چون بهشت !
حاصلی کَس تا کنون هر گز نکشت !
دست گیرِ م مستمندان در جهان
تا رهانم خرد و ، کودک ، هر زمان
الغرض ، نیت ، چنین آغاز کرد
شیوه خوبی بدین سان ، سا ز کرد
نان و مسکن ، جامه و ، آب و، غذا
بهر مردم شد فراهم ، هر کجا
بَهر ِ آموزش ، کتاب آورد و جا
تا بیا موزد سخن ، انصاف و ، راه
راهِ دین و انبیا را پیشه ساخت
عزت و صدق و صداقت ریشه ساخت
از قضا این تربیت تاثیر کرد
وا رَهانَد خویشتن ، تغییر کرد
حاکمان را ظالم و بد راه خواند
کٌشت هرکس را که او همراه خواند
ما ل و ، اموال و، زمین و،هر مقام
در یَدِ خو د بر گرفت با یک پیام:
ما همه در خدمت خلقیم و بس
هیچ قصدی نیست جز خدمت به کَس
جمع کشتنند ساده لوحان فقیر
همره لٌمپَن و افرادی حقیر
تا بگیرند خدمت ، از مردِ نجیب
نیست اصلا بهرِ این مردم ، عجیب
معتبر کرد آن گدا های لییم
بی خبر از روحِ رحمان و الرحیم
قدرت این مرد نیک و مردمان
گشت حاکم بر زمین در آن زما ن
از شعارِ " من توانم" هرچه ساخت
گر کسی باور ندارد ، شانس باخت !
غّره شد بر خود ،که "عقلِ کل" ، منم
کار بی من ، کی توان ، گر من کَمَم!؟
مردمانِ َرسته ، از رنج و عذاب
جمله هشیارند و ، در فکرم مذاب
خدمتِ خلق است ، راه و ، رسمِ ما
روحِ ایزد رخنه دارد جسمِ ما
عاقلان ، مهجور ماندند در قفس
دورِ او آن جاهلان ماند ند و ، بس
تا که بعد از مدتی طعمِ مقام
همر هِ مال و ، زمین و ، شغلِ تام
دور کرد او را زِ راه خوبِ و راست
رفت راهِی را که شیطان هر چه خواست
تا که دشمن در جوارش ریشه کرد
یارِ نادان ، رخنه در اندیشه کرد
او فقط خود را نگه کرد و، نه کس
غرّه چون فرعون شد و افتا د پس
"مقتدا" من بود من را ، باخت پاک
زندگی را فکرِ نادان ، کرد خاک