دور از نگاهِ مردمانِ شهر
بنتِ اسد از درد می لرزید
تنهای تنها ، با تنی خسته ...
آمد کنارِ حُجره ی خورشید
وقتی خدا او را پریشان دید
آجر به آجر کعبه را بشکافت
ناباوارانه .. فاطمه خود را ...
در سرسرای منزلِ حق یافت
بعد از کمی .. چشمِ پسر وا شد
مادر به آقازاده می بالید
محضِ تبرّک صورتِ خود را ...
بر گونه های طفل می مالید
جبریل روی هر دو گُل میریخت
آن شب خدا در کعبه مهمان داشت
خیلی به آنها عشق می ورزید
خیلی به آن نوزاد ایمان داشت
از بس خدا خوشحال بود آن شب
پیمانه ریز جمعِ مستان بود
نقل است در برپاییِ آن جشن ...
رسماً خودِ او صحنه گردان بود
حیدر به قدری دلبری می کرد
که خادمانش غبطه میخوردند
کامل مشخّص بود .. اهلِ عرش ...
پیشِ مقاماتش کم آوردند
بیخود ز حالِ خویش ، میگشتند ...
گِردِ مدارِ حیدرِ کرّار
آهسته و پیوسته میخواندند ...
" مولا مدد " را یکصد و ده بار
در سینه های نوکران آن شب
دستِ خدا بذرِ وِلا را کاشت
حقِ تقدّم با نبوّت بود ...
امّا علی بحثش تفاوت داشت
وقتی حصارِ کعبه مُنشق شد
محرز شد این نوزاد بی همتاست
قطعاً ترک برداشت تا بر خَلق ...
ثابت شود حیدر ولی اللّـ'ـه' ست*
بی شک حصارِ کعبه را بشکافت
تا اهلِ طاماتی که خنّاسند
باشد به استشهادِ این اِعجاز ...
مولایِ ما را خوب بشناسند
مهران ساغری
*قافیه آگاهانه انتخاب گردید
بسیار زیبا و دلنشین بود
جسارتا ،یا علی (ع) آقازاده های این زمانرا به راه راست هدایت کن