سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        دلتنگی های یک قلم !

        شعری از

        مهدی جابری

        از دفتر سنگ صبور نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۸۹ ۲۳:۵۹ شماره ثبت ۷۱۴
          بازدید : ۱۰۱۱   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مهدی جابری

        هنوزم تا سحر راه است  ... !

        چشمانم همه خیس است از برفاب  !

        قلم نیز در چنین سرما و بوران ،

        همچنان خشکش زده دیگر !

        و دل هم انتظار دست خطی را ندارد !

        که حتی دفتر تنهائی اش را پر کند از یادگاری ها ...

        و یا از نو نویسد درد دل های شبانه ...

        و یا از نا امیدی در وفای بی وفایان ...

        و یا حرفی زند از بیدلی دیگر  !

        ...

        قلم گفتا دگر دستی نمی خواهم بگیرم  ...

        کند دست مرا با نامرادی های خود همراه !

        نمی خواهم دگر قلبی همه آکنده از سرما  !

        کنون آن آتش حسرت

        همه خاموش گردیده !

        در این سیلاب چشمانم ،

        که پر شد از همه بی اعتنائی ها !

        ...

        و در این حال بودم  ،

        دیدم دل نشسته بر سر سجاده عشقش !

        و گفتا :

        چشم خود را خاک کردم من  !

        لب به مُهر اش غرق در بوسه نمودم !

        جان و تن را غرق در دریای نور او فرو برده !

        شدم عاشق بر عشق دیگری در دم !

        که خود تنها ولی یار تمام بی کسان بوده ! 

        ...

        و من گفتم خدایا  !

        پس مرا خواهم که از دردی که خود بر خود روا دادم رها سازی !

        فقط من فرصتی کوتاه می خواهم 

        که از این پیله بر خود تنیده نیز برخیزم !

        هنوز از پنجره 

         آن کودکِ یک لاقبا پیداست !

        و من فرصت نکردم تا دلش را با دل خود مهربان سازم !

        کمی فرصت بده ای خالق من

        که دریابم صفای زندگی کردن کنار هیچ را  ،

        وقتی تو همراه من ی آخر !

        ...

        قلم جانی گرفت از هُرم گرمای دعاهایم

        و روح عشق شد جاری به رگهایش

        بگفتا گر شود تا آن خدای ات

        یک نظر بر من بیاندازد !

        دعایم آرزوی وصل او باشد !

        وگرنه آرزوی های دگر هیچ است ...

        هیچ را هم نمی خواهم برای تو دگر

        از نو نویسم ...

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        حسین توسطی (حس تو)

        ،

        تبسم

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3