سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        ناگفته های بیمارستان//طنز

        شعری از

        مــــانی سرخابی

        از دفتر اشعار کلاسیک نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۱ ۱۸:۴۴ شماره ثبت ۷۱۰۱
          بازدید : ۱۳۱۴   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مــــانی سرخابی

        برو از من به دور شو ای مریضی

        که کار ما نیوفتد بیمارستان

         

        که باشد بر فنا دنیا و مالم

        که من صید باشم و دام بیمارستان

         

        خصوصی دولتی را فرق چه باشد

        بگیرد پول دگر جان بیمارستان

         

        پرستاران طلب دارند ز  بیمار

        که جرم دارد مریضی بیمارستان

         

        پذیرش کی دهند آن محتضر را

        که مرگ شیرین تراست از بیمارستان

         

        تجارت میکند دکتر در اینجا

        تجارتخانه است این بیمارستان

         

        حسابت را رسند تا ریز آخر

        که روز محشر است در بیمارستان

         

        اگر  بیمه  نداری کافری  تو

        که ملک مسلمین است بیمارستان

         

        قسم بقراط خوردی ،  بی خیالش

        که جان بی ارزش است در بیمارستان

         

        به بیمار گر شوی همراه و یاور

        کرایه  چون هتل در بیمارستان

         

        رضایت نامه ده مرده  مریض ات

        نباشی  شاکی از این بیمارستان

         

        به حیس  عکس نگر بر روی دیوار

        سکوت کن ، لال شو در بیمارستان

         

        اگر پولت تمام ترخیصی ات منع

        گوانتانامو است این بیمارستان

         

        محبت گر کنند شاید شبانه

        بیابان خوابی جای بیمارستان

         

        برو هرجا که خواهی کن شکایت

        رئیس چون کوه و  قله بیمارستان

         

        به مستضعف بگو باید بمیری

        نشین بر کوخ که کاخ است بیمارستان

         

        اگر درگیر شدی و چاقو خوردی

        بگرد تا هم بگردد بیمارستان

         

        بکَس ربطی نداره گر بمیری

        که اینها حرف دین، نه بیمارستان

         

        به کافر ها نگر در کل دنیا

        نرفته حج کسی از بیمارستان

         

        نه حاجی دکتر و نه کربلایی

        نه قبله اش مشخص بیمارستان

         

        زنان بی حجاب با موی رنگی

        چه اکرامی کنند در بیمارستان

         

        ترحم میکنند  بر آن غریبی

        که پول و چک نداده بیمارستان

         

        نه پارتی بازی و نه زیر  میزی

        رئیسش ابله است آن بیمارستان

         

        قیامت گر شود پاسخ چه گویند

        نخوانده کس نماز در بیمارستان

         

        خدایا مسلمیم یا حقه بازیم

        نطارت پس کجاست در بیمارستان

         

        بهشت آری ولی دوزخ ندیدیم

        خدایان غافلند از بیمارستان

         

        خدایا پول بده یا جان سالم

        عدالت یعنی پول در بیمارستان.

         

        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت ااا گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت اااااااااااااا عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ااا قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
        طاهره بختیاری

        تو آموختی و حالا نیز درسهایت را به دیگران آموز
        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        امارفا - آمارگیر رایگان سایت
        1
        در حال بارگذاری