امشب جوانه های بهاری به جبر یخبندان لباس سرد زمستان نکرده اند
سر را به دار حلقه ی عزت سپردن و دل را فدای نم نم باران نکرده اند
تیغ تگرگ بر تن عریان کشیده شد... وقتی خدا برای عدالت رسیده بود
فصل بهار را به ندایی شنیدن و پا در رکاب رفتن یاران نکرده اند
......
...
..
خود را به آب و نان شفاعت گرفته اند ..آنان که از خدای حقیقت خدا ترند
هر لقمه ای به دست چپاول گرفته شد ....فکری برای صاحب دندان نکرده اند
هر شب صدای خنده ی ما درد میشود..انگار در نوشتن غم دست برده اند
باکفشهای های چرم خفن راه میروند..کاری برای وحشت دالان نکرده اند
خون قلم که برتن دفترچکیده شد ..در انعکاس آینه انسان دریده شد
در انجماد ثانیه اجلاس میزنند ... بحثی برای ماندن وجدان نکرده اند
امشب جوانه های بهاری به جبر یخبندان لباس سرد زمستان نکرده اند
سر را به دار حلقه ی عزت سپردن و دل را فدای نم نم باران نکرده اند
تیغ تگرگ بر تن عریان کشیده شد... وقتی خدا برای عدالت رسیده بود
فصل بهار را به ندایی شنیدن و پا در رکاب رفتن یاران نکرده اند.....