از سنگینیِ غمی که بر دوش دارد
تَرَک میخورد زمین
از استشمام سختی های گذشته،
حال و آینده،
خِس خِس میکند
میسوزد
شُش و ریه اش
از سقفِ آرزوهایَش خمپاره میبارد
لوسترها را بمبِ خوشه ای میبیند
پنکه ی سقفی بالگردهای دشمن
احوالش گریه دار
پلاکِ خستگی به گردنَش
تا برای آرامش
پلک روی هم میگذارد لحظه ای
به تَفَحُصِ استخوانِ دوستانش می پردازد در خواب
خلاصه میدانِ مینست زندگی برای
پدری که
در نبودَش مادر را،
سنگربانِ خانه کرده بود
داخل سَرَش آژیر میکشد صدای گلوله
ترکشها
نقاشی کردند تَنَش را
جنگید هشت سال؛
حال،
برای لقمه ای نانِ حلال
میجنگد...!!
پ_ن
تقدیم به همه ی شهیدان عزیز که چنان حقی به گردن من و شما دارند که به هیچ طریقی جبران نمیشود
تقدیم به همه ی پدرانی که رفتند و مظلومانه جنگیدند،برگشتند اما دوباره به جنگی سخت یعنی جنگ زندگی رفتند
و تقدیم به همه ی شیر زنانی که با رنجهای بسیار در نبود همسرشان جنگیدند.
پلاک
پژمان بدری
حماسی و زیبا بود
در وصف مدافعان این مرز بوم