يکشنبه ۴ آذر
او شعری از پژمان بدری
از دفتر سپیدانه نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ جمعه ۵ بهمن ۱۳۹۷ ۱۶:۵۲ شماره ثبت ۷۰۸۶۹
بازدید : ۱۱۶۹ | نظرات : ۲۴
|
آخرین اشعار ناب پژمان بدری
|
خشابِ هوشیاریِ
سلاحِ کلمات
از جنون پُر شده
به سینه ی دفترم
شلیک می کنم
از آمیزشِ واژه؛
با کاغذ،
نطفه ات
شکل می گیرد
شکمِ شعرم
بالا می آید
متولد می شوی
از تنِ این رابطه
بندِ نافِ جدایی را
قیچی می کنم
به گریه هایت
قنداقِ خنده
می پیچم
درِ گوشِ
کنارِ هم بودنمان
اَذانِ تَعَشُق
می خوانم
زمانِ بالغ شدنِ احساست
با تو
ازدواج خواهم کرد
دیوانه شدم نه؟؟؟
فقرِ خانواده ات؛
مبتلای درماندگی بودنت،
و دستانِ خالی من
با چند امضای
پوچِ محضر خانه ای
فقط بدنت را
به او عرضه کرده
دیگر باید
قلبِ مجروحم را
داخلِ
"شیشه الکلِ حسرت"
روی طاقچه ی ایام؛
درونِ موزه ی تاریخ،
بگذارم
شاید
گردونِ دوار
شرمگین و
متحول شود...!!
.
.
.
دیوانه شدم نه؟؟؟
پ_ن
این شعر را تقدیم می کنم به تمام کسانی که بدلیل فقر نتوانستند زیر سقفِ دوست داشتن،کنار هم زندگی کنند.
او
پژمان بدری
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
غمگین و زیبا بود
مبین مشکلات جامعه