زاهدان
باز هم هیاهویی گرفت
آتشی ، بغضی ، سیاه پوشی گرفت
از تمام اخبار این جهان
شد زاهدان ، تیتر اخبار شما
شده چند خانواده ی خوش بخت
خنده هایشان زیر و زبر
نه ، این حرف درست نیست
شده یک ملت غمدیده ، خون به دل
در ماتم فرزندِ کوچک وطن
آتش در زاهدان فعلی آشناست
اما این بار رنگی تازه داشت
دیگر خبر از ماشین سوخت کش نبود
که برای ریالی ناچیز با جسم و جان خود بکند بازی
زاهدان غمخوار چهار فرشته بود
در زاهدان
حکایت ، حکایتِ آتش است
وباز هم آتش...
باز هم آتش مدارس را گرفت
لقمه ی خوش را از گلوی زاهدانی باز گرفت
خنده را از کامِ پداران و مادران
چه بد گرفت
آتشی چون گرگِ بیابان تشنه
میگیرد رخ هر نازنین فرشته
کودکانِ زاهدان سوختند در بی کسی
و با شتابی هولناک
رفتند در برگه ی خاموشِ تاریخِ زندگی
تا کی
تاکی بسوزند این فرشتگانِ مظلوم
تا کی شوند قربانی شما نامردمانِ بی رگ
ای کودکِ جان سوخته ی زاهدان
آسوده به خواب ، که خوابت ابدی است
آرام بخواب
که هیچ مسئولی نشد بیدار از خواب ابدی
این سرنوشتِ تلخ شما فرشتگان بود
که باید میشدید پیشتاز و پاسوز
تا بلکه عبرتی باشد برای میز نشینانِ بی حیا
که این کودکان نهال های دانش و امید اند
و نیست سهمشان آتش از نفتِ خدا
زاهدان ، اشک پدری است از غم فرزند
زاهدان ، چشمِ خیس مادری است از داغ دختر
و شما غافلان
از خواب برخیزید که اگر نخیزید
این دفترِ مشقِ شوم
همچنان درنده زیر قلم آتش است و بس
ای نونهالان سوخته ی همشهری
از آنها که شرمی نیست
ما در عوض شرمنده ایم
به خدا که اگر هزاران کودک
به همین شیوه بسوزند باز
نشود رگ بسته ی غیرت این جماعت باز