چه سخت می نویسم و
چه ساده میخوانی ام....!
و ترس گـُنگ شدنِ بارِ واژگان،
در این سراشیبیِ اندیشه،
آزارم میدهد.
اگر از کوره راه دل بریدن،
بی گزند، گذر کردم
یادواره با خود یکی شدنم را
به کوچِ کلمات،
سوگند داده ام
که نگویند....
آنچه بر کنیزان خودفروخته ی رودابه گذشت
نه داراب بودم که ناهید را
در ویار سکندر رها کند
و نه دارا
که از خشمِ فیلقوسِ زمانه
جان به برادر پیشکش !!!
آه....ای
شاهنامه نیوشان قهوه نوش....
از اندوه من چه میدانید....؟؟؟
من از ناروای زَروان
کمرم شکست و
در تنورخانه ی زهرآگینِ این روزها
سوگِ فرزندانم را
به فریادِ
“کیست مرا یاری دهد”
سپرده ام !!
از روشنی نوشتم و
خونم در پیمانه ریختند!!
آن روز که درفشِ سپیدِ گودرز را
به نشانِ شهسوار شاهِ کابل گره زدید...!
پایانِ یورشِ لشکرِ توران را
در چشمِ پیرانِ افراسیاب
می دیدم
من
شیرینی دوازده رخ این سالیان خاموشی را
همچون کِـرم هفتــواد،
بی پروا
در خود فروبرده ام
حالا دیگر چه سود
که اگر سراغ مرا
از هر کجایِ دامن پیرماهی بگیری
سوگ سیاوش تنها سندیست
برای کیاست کیخسرو !!
بازمانده ی به مهبود رسیده هم،
ارزانی خودتان.
اکنون
شما بگویید
شمایی که سوار بر رخشِ خودستایی
روی تار و پود بی جانِ
"ببر بیان"
در تهِ گودالِ پـُر نیزه نشسته اید
چه پیوندی به من دارد؟
که پسر مرداس
پدرش را بی چکامه به چاه انداخت و
با جام جم جمشید
همپیاله ی ارنواز نوشین لب شد؟
گیرم که ما هم
نشستیم و دمی
جام بر جامِ کیومرث زدیم....
اگر این
فرنودیست
برای پشتیبانیِ تهمورثِ زمانه،
بی هیچ اشاره ی پوشیده ای،
این
خزیده در خانه ی خویش ویران کرده را
سرزنش نکنید
که به امید
"نماند بد و نیک بر هیچکس"
میرود و همچنان
در افسوسِ اینکه
چه سخت می نویسم و
چه ساده میخوانی ام .....
ادامه میدهد.
#تاریک_نامه_تهمورث
ا.شجاعی
۱ آذر ۹۷
پ ن
تلاش شده با احترام به شاهنامه، تمام واژگان با ریشه پارسی بکار برده شود
در این نوشته اشاره به نماد ها و داستان های شاهنامه شده
داستان زال و رودابه
داستان هفتواد
داستان مهبود و زروان
داستان جنگ دوازده رخ
داستاد رستم و شغاد
داستان رستم و سهراب
و داستان پادشاهی داراب
زیبا و جالب بود