دوشنبه ۳ دی
سنتور،خاطره ... شعری از محمدمهدی مهرآیین
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۷ ۰۰:۵۵ شماره ثبت ۶۷۰۶۸
بازدید : ۵۲۵ | نظرات : ۵
|
دفاتر شعر محمدمهدی مهرآیین
آخرین اشعار ناب محمدمهدی مهرآیین
|
یاد آنشب کز سر شب تا سحر بیدار بودم ،
از زمان وارسته گشتم از جهان بیزار بودم ،
بی خیال از حال مستی ، شور و حالی داشت هستی ، برکنار از کوی و هستی درکنار یار بودم ...
قصّه ات در دل نهفتن ؟
یا به رویایِ تو خفتن ؟
هِی نگفتن ؟؟؟ !!!
در شباب آشفته خویم ،
گندم و جو گشته مویم ،
هان بگویم ؟ یا نگویم ؟
گر چه از دیدارِ او بیمار بودم ...
یکشب او از در درآمد ، گفتم آن هجران سرآمد ... ؟!
دیگر اکنون دلبرِ من ، یارِ من ، تاجِ سرِ من مینشیند در برِ من ؟! میخرامد ؟!
ماهِ من در دستهایش کیف و درآن ساز دارد،
تا که سازِ خویش را از ضربه خوردن باز دارد ،
سُرمه زن آن مه میانِ محفلِ ما ؟
وصله وصله وه چه صد شد مشکلِ ما ...
... یادم رفت بگویم آن صنم صد ناز دارد ...
هم نفس با شعلهء دل شور میزد ،
گاهی از ماهور میزد ...
باز یادم رفت بگویم ،
آن صنم سنتور میزد ...
بر سرِ سیمِ سبک مضراب میزد ،
محکم و بی تاب میزد ...
من به فکر همنوازی ، دستهایم را به بازی
میگرفتم در برِ خود میزدم بر پیکر خود ...
وه چه سازی ... !
بَه چه موزون مینوازی ... !!!
ماهِ من با ضربهء خود از خودش هم دور میشد ...
با ملائک جور میشد ...
محفلِ ما بی نهایت با لطافت
بی نهایت باحسادت ،
پر زشادی
پر زحسرت
محفلی پر شور میشد ...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.