عینکم را عوض می کنم
دنیا بارنگ های تازه تری روبه رویم می ایستد
پدرم حواسش را از میان شب بو ها بر می دارد
به عقب برمی گردد
من به عقب بر می گردم
اژیری کشدار مرز کودکی ام را میشکند
جنگ
پوتین به پای سرباز ها می کند
تفنگ روی دوششان می گذارد
و چند,گلوله در جیب هایشان
مشق هامان میان دفتر ها اشک می ریزند
تند تند راه می روم
می دوم
فرار می کنم
فرار می کنم از نخل های سربریده
از قبرهای بی نام و نشان
از هامون و جنازه ی مردی تیر خورده
ازمن سبقت می گیرد
می دوم
می دوم
هامون میان رگ.هایم تزریق می شود
میدان های مین برای پاهایم خط و نشان می کشند
مادرم گل های سرخ را قلمه می زند
مادرم که با صدای قناری ها اشک می ریزد
و شب بو ها را نفس می کشد
عینکم را
عینکم را
میخواهم فرم های دبستان رنگی شوند
بچه ها برای مرگ پدرانشان شیون نکنند
موهایمان میان پارچه هایی سیاه زندانی نباشد
من کودکم
دوم ابتدایی صد,دانه یاقوت دسته به دسته
دسته به دسته اتوبوس ها
,مردهایی با پیراهن های خاکی می برند
و بعد پیراهن خونی پس می دهند
میخواهم پشت نیمکت چوبی مشق جنگ نکنم
میخواهم کودکی ام رودخانه باشد
, شالی زار باشد و پروانه ها دورتا دور سرم برقصند
باید
باید زنگ بزنم
از صدام بخواهم پا از گلیم دراز نکند
مرگ بر صدام
مرگ بر موشک
مرگ بر خمپاره
خمپاره که دختران همسایه را درید,
خانم معلم : دخترا ساکت موضوع انشا :جنگ
اجازه خانم اجازه؟
من شماره خدا را می خواهم
دیروز به خانه ی مان زنگ زد
پدرم را برد,
شب بو ها پژمردند و اسمان رعد و برقی ناگهانی زد
مادرم روی دار قالی کودکی تازه به دنیا اورد
می دوم
ازخیابان ها
از درخت ها
و از تمام ادم هایی که بی اختیار خودشان اشک می ریزند
مادرم موهایم شانه می زند,
شب بو ها سردرد هایم را زیاد می کنند
چشم هایم را می بندم
می توانم از دیوار های بلند رد شوم
خیابان ها را پابرهنه بدوم
بدوم
بدوم انقدر که نفس هایم گریبانم را بگیرد,
جنون از کلماتم می پاشد
, کفش هایم از تمام پاهایم شکایت دارد,
و ویار مرگ وجودم را عق می زند
فقط, چند,گلوله کافی ست
چند,گلوله ناقابل که دیروز سربازی به غنیمت اورده است!
بهاره نوروزی سده
غمنامه زيبايي است
يادي از شهيدان گلگون كفن و يتيمان بجا مانده شان