عاشقی.......❣❣❣
من ستایش می کنم رخسار معشوقم به خواب
می پرستم خلق اورا در زمینی منجلاب
بسته ام میثاق خود با قلب او در یک مکان
من تعهد داده ام بر کافری با انتصاب
لحظه لحظه شوق من بر دیدنش افزون شود
می ستایم نام او را با صدایی پر خطاب
من سکوتم را شکستم تا بگویم عاشقم
عاشقت هستم عزیزم بی حساب و بی نقاب
من صدایت را به بلبلها دهم ترجیح و خوب
دلنشین است آن صدایت در گلستان شباب
می نوازم تار مجنونی به طعم عشق تو
بشنو آوازم که میخوانم به شوقت بی حساب
هَل دُموعُ العینیُ لَیسَ عَلاماتُ الجُنون؟
هم جنون دارم و هم کافر شدم در این عذاب
شیوه ی ناز و ادا هایت بنازم ای پری
هم سری هم سروری هم مه جبین و هم گلاب
در غزلهایم فقط مدح تو می آید به بیت
روح و جان شعر من هستی تو هستی شعر ناب
لب غزل چشمت قصیده ابروانت چون کمان
دست و پاهایت رباعی بر سوالاتم جواب
تا شوم شاعر کشیدم درد و هجر عاشقی
من فقط عاشق شدم آیا بکردم خود خراب ؟
طالبُ الدَرسُ الجُنونُ صارَ مَجنونُ الحَبیب
چون شدم دیوانه در کویش شدم یار شراب
عشق بارید از زمین و از زمان و از آسمان
عاشقی را مزه کردم با بصرهایی پر آب
تا تو را دیدم شدش درمان تمام درد من
پیش تو احساس آرامش بکردم با حجاب
هی تداعی می شود نبضت به گوشم هر زمان
می زند آشفته تر نبضت ولی پر تاب و تاب
از تو یک انگشتر زرین به من تحفه رسید
می کنم در دست این انگشتر خوشرنگ و لعاب
می شوم بانوی باغ عشق و شعر و معرفت
هر خریداری نباشد لایق چشم زهاب
زلف مشکی رنگ تو گیسوی جعد و کوته است
می کند روح الغزل شانه به مویت با شتاب
#روح_الغزل
شکیبا درخشانی