دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر غلامحسین خورشیدی متخلص به عارف
آخرین اشعار ناب غلامحسین خورشیدی متخلص به عارف
|
(خانه دلتنگی ها)
دل که بگرفت و بشد تنگ،
چه باید بکنیم؟!، به کجا باید رفت؟
آن کدامین جای است،
که توانیم در آن آسودن؟!
به در و دشت زدن، ثمری خواهد داد؟!؛
یا به باغ و گلزار؟!؛ یا به کوه و صخره؟!
یا به یک جای پر از تنهایی؛
دور از همهمه دیگرها؟!
دل که شد تنگ، کجا باید رفت؟!؛
دل که بگرفت، کجا باید شد؟!
پیرفرزانه ای از مردم دل؛
پرسش سینه من را دریافت!
گفت تا بنشینم، به کنارش دمکی!؛
سر نمودم در گوش؛
با صدایی پر از نرمی و لطف؛
پاسخی زیبا گفت:
دل که بگرفت، برو خانه دوست،
سر گذارش بر دوش،
زار زن هر چه دلت می خواهد!؛
رازها با او گو؛ بغض هایت بشکن!
دیدم این حرف نکوست!؛
خانه دوست، عجب جای خوشی ست!؛
دل که شد تنگ، برو خانه دوست!؛
دل که بگرفت، برو خانه او!
شانه اش جایگه گریه ماست!؛
سخنش راه گشاست!؛
بوسه اش مرهم زخم دل ما!
مهر او چاره دلتنگی ماست!؛
خانه دوست پر از مهر و صفاست!
خوش به حال من اگر،
دوستانی دارم؛ همه بی غش و ریاء؛
بهتر از فصل بهار؛ بهتر از غنچه گل؛
دوستانی که مرا در یادند!؛
یادشان در دل من؛ یاد من در دلشان!
صاف چون صافی آب، سبز مانند چمن!؛
و تو یک از آن ها:
صافى آب مرا ياد تو می اندازد!؛
روشنی نیز که در چهره شید است هویدا ای دوست!
غلامحسین خورشیدی(عارف)
97/4/2
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودبرشما
زیبا بود