چهارشنبه ۲۸ آذر
|
آخرین اشعار ناب سید حسین موسوی
|
پای کوبان حال خود را میکنم مست و خراب
میسپارم دست خود را دست این جام شراب
هر کسی از عشق شد لبریز شد مست خدا
از غم دنیای فانی میکند خود را جدا
همره خود قلب خسته از جفا اورده ام
به در میخوانه رفتم ترک راهش کرده ام
رفتی و با رفتن تو قلب من جان داده است
یک نفر بعد از تو خود را به خیابان داده است
خانه ویران است این جان در خطر افتاده است
این در و ان در پِیِ تو دربدر افتاده است
بر دلش تکیه اگر دادم حیاتش داده ام
گفتم از عشق اخر قصه نجاتش داده ام
دیدم آن شب با خیالت مِی فراوان خورده است
باده ی مستی خود را در دل و جان برده است
باده را با یاد روی تو زمین کوبیده است
مست باده نهاو که مست از نگاهت بوده است
میپرستم در تمام وسعت عالم تو را
میرسی از جاده و شک نیست می بینم تو را
باده خواران در شب غم ذکر یا رب گفته اند
با خیال روی ساقی تکیه بر در خفته اند
امشبم از دلتنگی تنهایی ام باران گرفت
با خیال خنده ات این قلب مرده جان گرفت
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
مثنوی زیبایی است
میخوانه؟