« زُلف يار »
ظلم ُزلف3 يار ما را ، هيچ زنجيري نكرد
هر چه ناليدم بَـرش، بر آنكه تأثيري نكرد
زلف پُـر پيچ و خمش را هر كسي از دور ديد
جز بخون خوردن، برآن زلفش كه تعبيري نكرد
زلف مشكنيش اگر مايل به دل گرديد و بُرد
هر كجايـش بُرد دل را، جز فـرو تيري نكرد
تيغ عالمگير آن ،بـر هـر سري آمد فرود
آن سر از آن تيغ رها نـتوان، جهانگيري نكرد
ضرب شمشيرش كه با توفير4 بر هر سـر بِـزد
سرفرازي سر از آن ضرب ، توفيري نكرد
شيرِ آدمخوار اگر پُرجرأت5 و پُر هيبت6 است
در بَـرِ حق ،جرأتي بر معصيت شيري نكرد
هر كه در راهِ طواف كعبه اش پيمود راه
كيست آن حاجي كه در آن راه تقصيري نكرد
گر گِره در زُلف مشكينش نـبودي ، راه بود
راه مي باشد اگر، زلفـش گِره گيري نكرد
يك گره از زلف مشكينش كسي نتوان گشود
تا به نيكي ،آيه ي آن زلف تفسيري نكرد
آهِ شب گيري رها كردم به سوي زلف يار
يار با تمكين نظر بـر آه شبگيري نكرد
قصه كوته كن حسن ،آن يار اگر يارت بُوَد
زير زنجيرش ، اسيرت موقع پيـري نكرد
٭٭٭
ظلم ُزلف3 يار ما؟