يکشنبه ۲ دی
چند شعر در یک طنز شعری از محمد شمس باروق
از دفتر ره عشق نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۷ ۲۲:۴۶ شماره ثبت ۶۵۱۵۴
بازدید : ۴۴۲ | نظرات : ۷
|
آخرین اشعار ناب محمد شمس باروق
|
وزن
می گویند شعر های تو وزن ندارند
برای من ترازو شده اند
گور پدر فعلاتن
من معر می گویم نه شعر
به کسی چه مربوطه
زنگ آهن
آنقدر برایت زنگ زدم
جواب ندادی
حوصله زنگ زدن ندارم
از درون زنگ زدم
عکس
من می روم
مهم شدم برمی گردم
می بینم عکس مرا پاره کرده ای
تو شرمنده می شوی
جایزه
جایزه گرفتم
دوچرخه بردم
پلیس مرا برد
استقلال باخت
تراکتور دوچرخه را زیر گرفت
پدر راکب دوچرخه بود
ما داغدار شدیم
چتر
خوب درس خواندم
هر روز خود را به آب زدم
زیر باران خیس شدم
تا پدر چتر گرفت
انتظار کشیدم
تابستان آمد
باران نیامد
چتر کوچید به چمدان
|
نقدها و نظرات
|
سلام بر استاد چشمه عزیز ممنونم | |
|
سلام بر استاد درویش عزیزم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سروده هایتان همواره بسیار زیبا و شورانگیزند
و بیشتر مبین مشکلات جامعه
از خوانش آنها مسرور میشوم
موفق باشید