زندگی
چون پر طاووس منقش بود و
سهم من
پای پر از پینه ی بدگِل بود و
همه جا سبز و معطر
به قدمهای بهار،
شهر من سوزِ زمستان زده
بی گُل بود و ...
روزِ پیش
پرسه زنان،
سرِ بی فکر به زیر بغلم!
دلِ متروک
کشیدم ز ته جیبَکِ سینه...
چه به کارم؟!
که به کارش آید
دوره گردی که دو دستش
به کمکْ خواه،
به بالای سرش
تا کمرم
ممتد بود...
.
.
.
لحظه ای پیش
چه شورآگین بود
ساحلِ پرسه زنی دیروز،
به کمی مکث
نگاهم دزدید
پسِ دیواره ی دست،
رنگ سرخ و لبِ تَر خوان
به نواسازی ریشینه «دل»ی
که کنون «چنگ» به چنگ گشته
هنر پاش و هنر زاده شده!!
دوره گرد،
دل به «دل» داده
نوا دار و پرآوازه
به سر، صد سودا
منِ بی دل،
سر به زیر بغل و
خاک،
ز قبری که
دو مسکون سندش خورده،
برون می پاشم!
فاتحه خواند کبوتر
سر دوشم اکنون،
و چه تشییع غریبی...
تن احساس به خاک !
پیکر آمال به خاک !
چهره بی روح ...
فشردم به سیاه چاله ی جیب !!
«صبر» هم حذف ز فرهنگ لغت!
می کشم زحمتِ «روح»
به دو بدگِل!
که به لَنگ تا به کفن بَرپایند!!!
درود فریباجان
بسیار زیبا و با احساس ناب