يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر محمود قائمی زاده (ربیعا)
آخرین اشعار ناب محمود قائمی زاده (ربیعا)
|
هنوز از خویش میپرسم
چه رازی بین بارانی و باران است؟
چرا هر وقت بارانی به تن داری
چنینش اشک شوق از آسمان شهر ریزان است؟
به خود گویم
بهاران را به گردش میبری
آری
که هر صبحی دل انگیز و تر است اینسان
زمانی که تو بارانی به تن داری
چه رازی بین گیسو و نسیم آنگه
چرا هر وقت گیسو را
رها میسازی و آهسته می آیی
نسیم از سمت گیسوی تو می آید؟
و آیا زلف تو
رقصان در باد است
یا بادست میرقصد
میان گیسوان تو؟
چه رازی بین تابستان و گرمای تنت؟
با دستهای تو؟
خزان را وانگهی با رفتنت؟
با گامهای تو؟
زمستان را چه سری با بلوز کاموای تو؟
سوال اینگونه بسیار است و میدانم
جوابش را تو بهتر از من دیوانه میدانی
و میدانم که میدانی نباشی بازهم هستی
و میدانم
نشستی زانوانت را بغل کردی
میان فکر من جایی
و میدانی که این رقاصه اغواگر ناپاک هرجایی
چه رقص دلفریبی میکند
وقتی تو اینجایی!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
اثرت در خور تحسین است
زیبا قلم فرسایی است