صبحگاهی را برایت یکنَفَس
ترسیم خواهم کرد:
همین دیروز بود انگار
کیفِ رویِ دوش
و
_ ترسان_
ناظم از آن دورها،پایید:
شیطنتهایِ من و شهرام و اکبر
هیچ از یادم نمیکاهد تمام آن هیاهوها
و
صبحی سرد را اینک برایت باز خواهم کرد
صبحی،که
پُر از تنبیه و طنابِ معلم بود
زود،تو واگویه کن
عکسِ آن ماهی که بر تخته سیاهِ مدرسه
هر دَم، زندگی کردَست
یکی دیروز، پاورچین
تمامِ عقده یِ خود را به رویِ عکسِ آن ماهی درآوردَست
تمام همکلاسیهایِ من
آنروز
اما
یک به یک
از دردِ تندِ سوتِ شلاقِ سیاهَش
هر یکی
آرام در گوشِ دِگر
نجوا کنان
به راستی
کار کی بودَست؟
معلم
همان نورِ فروغِ غم
دو دستش را
یکی،تَرکه
به دست دیگرش
اما
گچی سپید چرخیدَست:
تو بر خیز
آری، تو
همان شاگردِ سوم از ردیفِ دوّم از آخر
آری تو
مِ..مِ..مَن آقا؟
بگو
از دو اگر شِش کم شود
مِنها شَوَد آخر ؟
خیالم غرقِ نقشِ مُرده یِ تنهاست
هی
دهان را میگشاید
گاهگاهی پُر کُنَد آب و شش از خالی
میانِ ماهیانِ سردِ پاییزی
ردیف دو جوابش چیست؟
آ..آ..آقا...اِجازه؟
اگر شش را پُر از خالی کنند هر دَم
همه تقصیرِ عکسِ رویِ دیوار است...
پوزخندی
پِچ پِچی،یکریز
و
قاه قاهِ بچه هایِ روزگارِ سردِ افسرده
نِ..نَ...آقا
ببخشید
دو اگر کم میشود از هیچ
همه تقصیر این منهایِ بیمار است...
تراشیده سری با یک کلاه سبز
و
مُشتی پولِ خُرد دُزدیدَست
تنش بیمار و تبدار است
مُحَصِل
سالها، گم کرده کوچِ ایل
و در فکرِ غمِ نان است
دوباره خیره و خیره
دوباره پاره ی ماهی
دوباره وصله یِ ناجور
خیالِ خویش بر وهمِ پس از تشویش
در این افکارِ مَمزوج و پریشیده
تو گویی سایه ای بودم میانِ جمع
به ناگه،هاله یِ نوری
صدایِ نرمِ پُر شوری:
معلم بود_آری_ معلم
با پیکری لاغر
همان آوایِ روشنگر
بنویسید عزیزان،امروز
نقطه از نو، سَرِ خط:
معلم هم خطاکارست
معلم هم چو یک شاگرد تنبل
موقعی زارَست...
مشق امروز بیاور_ مهدی_
یک به یک دلبندان
حسن و ناصر و لیلا،اینجا
اصغر و نادر و عیسا، برجا
روزها و ماه ها و دردها
میگذشتند و هنوز، هم، اما:
ماهی از پیشانیِ دیوار
می فشارَد دستِ گرمِ کودکِ خود را )
____________________________
شعر: عیسی نصراللهی
با التفات به داستان واقعیِ کلاسِ دومِ ابتدایی اَم
* آقایِ صادق باسره عزیز هر جا هستند ان شاء الله سرفراز و پیروز باشند
زیبا و طولانی بود