السلام علیک یا فاطمه الزهرا یا بنت محمّد المصطفی (ص)
#شهادت حضرت زهرا( س)
دل سروده های مزینانی🌹
به قلبِ ساحتِ منظومه یِ عشق
رُخ مظلوم بر مظلومه یِ عشق
دلی از عاشقی لبریز می شد
مِی از قلبِ سبو سر ریز می شد
میان کهکشانِ راه شیری
شده نصفُ النهاری در اسیری
افولِ اختری از بهر خورشید
جهانِ عاشقان، افسانه می دید
زمین و آسمان تاریک می شد
جدایی بینشان نزدیک میشد
عجب اختر، عجب خورشیدِ عشقی
نگویم آسمان بل چه بهشتی؟
چه خوش ،معشوقه و عشق و حبیبی
عجب بیمارِ عشق و وَه طبیبی
چه خورشیدی که نورش را ستاره
بِکف بگرفته می تابَد هماره
چه زهرا، لَلعَجَب چون کهکشانی
چرا جان می دهد اندر جوانی
دریغا اختر از شمسی جدا شد
غریبی سهمِ قلب مرتضی شد
چه دردی این میان الله دارد
چرا حیدر سر اندَر چاه دارد؟
کَز این غم قامت کوهی زمین خورد
خداوندا چه نَستوهی زمین خورد؟
جهانی بعد از این بی تاب می شد
وجود پهلوانی آب می شد
به خاک افتاده اندر کوچه حیدر
نه یکبار ، بلکه چندین بار با سَر
یلی که کنده از جا دربِ خیبر
رمَق از پایِ او پَر بسته دیگر
به تاراج ستم ها حاصلِ او
میان درب و دیواری گلِ او
چرا نقش زمین شد آفتابی؟
بروی خاکِ غربت، بوترابی
بوَد ناموس پاکِ حق تعالی
میان درب و دیواری گل آرا
حدودِ کوثرِ حق را شکستند
دو دستِ عشق را با کینه بستند
حدیث عشق را باور نکردند
و شرم از رویِ پیغمبر نکردند
به پای سفره ی طاها نشستند
نمک خورده نمکدانش شکستند
سِزای مِهر را با کینه دادند
چه ضربی بر رخِ آیینه دادند
به ضربِ سنگی در آیینه یِ حق
شده مِسماری اندر سینه یِ حق
گل و غنچه به قلبِ باغ پژمرد
وجودِ باغبان زین غُصه اَفسُرد
یقین کوثر جدا از هَل اَتی'نیست
دل آرامی دگر بر مرتضی نیست
زِ چشمِ آفتاب درِّ گوهر بار
هماره بر رخِ زیبایِ دلدار
مگر یا فاطمه وقتِ اذان شد؟
که بر لبهایِ تو" اَشهَد" عیان شد
شهادت داده یِ مولا هماره
اذان عشق می گوید دوباره
به" اَشهدُ و عَلیاًِ " با نوایی
کند از دلبرِ خود، دلربایی
به پا شد صوتِ اَلرَحمن زِ سبحان
قیامت شد به پا در بیتُ الاَحزان
پر و بالِ ملائک لاله گون شد
دو چشمِ مصطفی دریایِ خون شد
علی اَندر طوافِ رویِ نیلی
به جانِ غِیرتُ الله،داغِ سیلی
چه ها دیده علی در غسلِ زهرا
چگونه کرده با این غم مدارا؟
اَمان از قلبِ حیدر اَندر این غم
هماره از گلش،گلبرگ کم کم
نحیف و خسته و بِشکستِه زهرا
غریب و بی کس و پَر بسته مولا
علی با فاطمه در گفت و گویی
کند دلجویی از هر سمت و سویی
علی گفتا: ببخشا جانِ زهرا
حلالم کن ،اَیا اُمِّ اَبیها
الهی مادری آتش نگیرد
درِخانه ،سرِ راهش نگیرد
دو چشم دختری پر خون مبادا
به سنِّ کودکی محزون مبادا
نباشد مضطَری در نا امیدی
نَلَرزَد کودکی مانندِ بیدی
زِ نامحرم ،زنی سیلی نبینَد
پسر، آن چهره یِ نیلی نبیند
در آن کوچه حسن آخر چه دیده؟
که زهرِ شوکران را سر کشیده
چه بگذَشته میانِ کوچه بر گل
چرا لُکنت گرفته لحنِ بلبل؟
چه می شد چشمِ خود می بست مولا؟
الهی که نمی دید این بلا را
بگفتا :فاطمه وقتِ شهادت
سرت سالم ،امیرِ بی نهایت
همان که شمعِ بزمِ انجمن بود
به خاموشی درونِ یک کفن بود
زِ چشمش دُرّ هم یاقوت می ریخت
چقدر اِستاره بر تابوت میریخت
هر آن اشکِ علی از بهرِ زهرا
نمایان می کند دُرِّ نجف را
خدایِ عشق در پهنایِ افلاک
کُنَد اِستاره را پنهان، در دلِ خاک
به دستِ خسته ی یک کهکشانی
به زیرِ خاک می رفت آسمانی
دریغا اندر این غم ها دلیری
شده محتاجِ دستِ دستگیری
هر آن اشکِ علی از بهرِ زهرا
نمایان می کند دُرِّ نجف را
خدایِ عشق در پهنایِ افلاک
کُنَد اِستاره ، پنهان، در دلِ خاک
به دستِ خسته ی یک کهکشانی
به زیرِ خاک می رفت آسمانی
دریغا اندر این غم ها دلیری
شده محتاجِ دستِ دستگیری
به قلبِ خاک شد خورشید ایمان
دریغا قبر او از دیده پنهان
در این غم "ربنّا عَجِّل "ظهورش
جهان را پر کُن از انوار نورش
بیا ای منتقم ،فرزندِ زهرا
نما با دست خود قبرش را هویدا
سزا باشد "مزینانی" بمیری
میان قطعه گل در اسیری
#منصوره محمدی مزینان
#دل سرودهای مزینانی
اشعار آئینی منظومه آل طاها
درود بانوی عزیزم
ماجورباشید ان شاالله